طاهره به گرمی استقبال کرد و دستانش را محکم دور محمود پیچید:
- مواظب طاهر باش، نزار بهش بد بگذره.
طاهر ایستاده بود و به لحظهی وداع خواهرش نگاه میکرد. بیژن ضربهی آرامی پشتش زد:
- نمیبرمش خارج که! لـ*ـب تر کنی تا اینجا پرواز میکنم و میارمش.
طاهر حتی نتوانست لبخند بزند. ته دلش میدانست این...
نگاه طاهر آرام بود. حتی صدایش بغض نداشت و همین طاهره را بیشتر بهم میریخت. به آب حوض خیره شد. تصویر مبهمی از ریسه های رنگی در آب افتاده بود:
- من مرد شدم؛ دو صباح دیگه میرم حجره ور دست داداش محمودم کار میکنم؛ پول درمییارم.
طاهره در ظاهر خندید و در دلش زار زد. خوب میدانست آبی از محمود هم گرم...
چانهی پسرک را ول کرد. غذا هنوز در دهان طاهر باقی مانده بود. از ترس شمسی حتی غذا هم از گلویش پایین نمیرفت. شمسی قبل از خارج شدن از آشپزخانه در چهارچوب در ایستاد:
- طاهره واست مادری کرده؛ اگه واقعا دوسش داری بزار بره... بچم علیله، بزار حداقل اون از این جهنم خلاص شه.
شمسی فانوس بهدست رفت و طاهر...
شمسی با سینی غذا وارد اتاق شد. موهای جوگندمی لجوجش از روسری بیرون آمده بود. از چشمهای مشکی درشتش خشم میبارید. اخمی ظریف روی پیشانی طاهره نشست. طاهر که هنوز هم کتفش درد میکرد، خودش را عقب کشید. شمسی مقابل طاهره نشست و سینی را روی زمین گذاشت. بوی قرمه سبزی خوش آب و رنگ باعث شد صدای قار و قور...