آخرین فعالیت mahdiye97

  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Love Love واکنش نشان داد.
    دختری مثل یابو خودش را جلویم انداخت و نگذاشت در لحظه جواب آن ناقص‌العقل را بدهم. بعد هم که شلوغی آن‌جا مرا گرفت و مقداری از خانواده عقب...
  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Love Love واکنش نشان داد.
    *** به هر روشی بود آخر به مقصد رسیدیم. یعنی باغ دولت‌آباد. جایی که بابا می‌گفت خیلی خوش آب و هوا و تاریخی‌ست. یک بادگیر دارد خوش قد و...
  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Love Love واکنش نشان داد.
    - حقته! چقدر گفتم بیا بریم لواسون اونجا بروبچ یه برنامه توپ چیدن؟ هی ناز کردی گفتی این چیزا به گروه خونیم نمی‌خوره. خری دیگه، خـــر...
  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Love Love واکنش نشان داد.
    قبل از بابا، مامان بدون هیچ ملایمت یا لبخندی زودتر خودی نشان داد. - دستتون درد نکنه صرف شده. اوه اوه! معنی این جدیت کلام را فقط من و...
  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Love Love واکنش نشان داد.
    کنجکاو روی پله آخر نشستم تا راحت‌تر به حرف‌هایشان گوش کنم. از آن طرف بوی نم آب و خاک دیوانه‌ام کرده بود و دلم می‌خواست همان‌جا پاچه‌های...
  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Love Love واکنش نشان داد.
    - دخترم لطفاً بزار من انجام بدم. هستی تا حرف بابا را شنید، با ببخشید آرامی خودش را عقب کشید و گذاشت او بازش کند. انگار از خدایش بود...
  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Love Love واکنش نشان داد.
    همین‌که زن اکبر آقا خواست از جا بلند شود، مامان خودش را دخالت داد و گفت: - نه نمی‌خواد زهرا خانم، به خودتون زحمت ندید. ما این همه میوه...
  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Love Love واکنش نشان داد.
    - خیلی خیلی خوشومَدِت. اکبر آقا تشکرهای مامان و بابا را که شنید، با لبخند رو کرد به بابا و گفت: - ایشونو خو شناختی؟ مادر خانم بنده‌ن...
  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Love Love واکنش نشان داد.
    و شروع به سرفه کردن کرد و دوباره صورتش، در اصل دماغش را پوشاند. با این کارش کاسه‌ی صبرم را لبریز کرد. همینم مانده بود این نی قلیان هم...
  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Love Love واکنش نشان داد.
    اکبر آقا ابتدا نگاه متعجبش را از مامان و مانی گرفت و برای لحظه‌ای به بابا داد. سپس اطراف را پایید که متوجه مردمی شد که از پشت سرمان...
  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Love Love واکنش نشان داد.
    پس از گذراندن دوران کودکی این اولین باری بود که انقدر از شنیدن صدای پدرم خوشحال می‌شدم. به گمانم این حس در همگی‌مان مشترک بود...
  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Love Love واکنش نشان داد.
    عاقبت، بعد از چند دقیقه ایستادگی، کائنات پیروز میدان شد و رخت قهرمانی‌اش را موقع رفتن به تن کرد. ما چهار نفر هم تبدیل به چهار اهرم*...
  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Love Love واکنش نشان داد.
    آشنایی فایده نداشت. چشم‌هایم را هزار بار مالیدم، اما فایده نداشت. آسمان همچنان سرخ بود. چنان سرخی‌ای که تا به امروز مثلش را تنها روی...
  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Love Love واکنش نشان داد.
    مقدمه: لابه‌لای زندگی دنبال خوشبختی بودیم که روی شانه‌مان زدند و گفتند: «زکی! راه را اشتباه آمدی.» گفتیم: «بلا والا راه همین است. همه...
  • M
    mahdiye97 به Pingu نوشته در موضوع عالی رمان سه‌پلشت| حانیه.س با Like Like واکنش نشان داد.
    نام رمان: سه‌پلشت نویسنده: حانیه.س ژانر: طنز، عاشقانه @Helen.m خلاصه: تعطیلات نوروزی یک خانواده در شهری شروع می‌شود که قرار بود میزبان...
عقب
بالا پایین