دو دقیقه بعدش جواب داد:
- یعنی حتی نمیتونم برای دقایقی با شما حرف بزنم؟
- نه.
- قول میدم که کسی متوجه نشه!
يكم فكر كردم و بعد نوشتم:
- بحث این نیست... بحث اینه که من نمیخوام با کسی باشم. چرا شما این رو متوجه نمیشی؟
- زیاد وقتتون رو نمیگیرم.
عجب زبوننفهمیه این به خدا. اومدم بهش توهین...
- هیچی بابا، سوار شدم و به سمت زاهدان راه افتادم. بعدش با اتوبوسهای اصفهان رفتم کرمان، ولی وقتی به کرمان رسیدم، بلیطی برای شیراز پیدا نکردم. مجبور شدم چند ساعت صبر کنم تا با یه سواری که واقعاً شانسی بود، بیام. راننده انقدر حرف میزد که هر ده دقیقه یهبار آب میخورد!
با خندهی شیطانی گفتم:
-...
***
«درسا»
تو حیاط نشسته بودم و رمان ملکه تنهایی رو داشتم میخوندم که یهو یکی محکم زد به در. از ترس سیخ وایسادم. میخواستم بپرسم کیه که یه نفر گفت:
- منزل رادمنش؟
صداش...
محمد هیچی نمیگفت و فقط نیشش رو باز میکرد. پسره مثل اینکه عصبانی شد و اومد بزنه تو سره محمد که من سریع نگهبانهای پارک رو خبر کردم. اونا هم سریع اومدن و دست پسره رو گرفتن.
نگهبان:
- مگه آزار داری بچه رو اذیت میکنی؟
پسره رنگش سفید شد و با ترس گفت:
- من غلط بکنم کسی رو اذیت کنم!
محمد هم خودش...
- محمد بیا جواب این رو بده، بعدش هم برو بریم یه آبی چیزی گیر بیار من دست و صورتم رو بشورم.
محمد:
- باشه... الو بفرمایید.
امیر:
- علی خوبی؟
- من محمدم داش.
- آها، علی بهتره؟
- بد نیست گل، کارت رو بگو.
- ببین بهش بگو مدالت و دعوتنامهت دست منه.
- باشه بهش میگم. امیر داداش من پشت فرمونم اگه...
- ببند دهنت رو... من تموم حریفهام رو با برانکارد میفرستم.
- به مولا علی نابودت میکنم!
دستهام رو از داخل دست بچهها بيرون كشيدم و گفتم:
- ولم کنید کارش ندارم.
یه دستی به سرم کشیدم و به سمت علی رفتم. هانیه خیلی نگران ایستاده بود و داشت نگاهش میکرد.
بهش رو کردم و گفتم:
- همین رو میخواستی؟...