آخرین محتوا توسط Zeynabgol

  1. Zeynabgol

    نقد کاربر طلای نیمه شب | سارا مرتضوی

    مثل یک ماجراجویی شخصی و درگیرکننده‌ست. به شخصه دنبالش میکنم و از این ماجرا لذت میبرم،امیدوارم پایانش هم مثل ایده‌ش درخشان باشه.
  2. Zeynabgol

    مسابقه مسابقه حافظ خوانی🎙️✨

    اعلام آمادگی
  3. Zeynabgol

    در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    زمان: سه روز بعد مکان: «شهر اول» ، تالار شورا یکی از خدمه، پنجره بزرگ و براق مقابل «راچ» را باز کرد. نسیم مطبوع و دل‌انگیزی به داخل وزید و آرام صورت تراشیده راچ را نوازش داد. اضطراب راچ کمتر شد. دستی به صورت برافروخته‌اش کشید. او روی یکی از صندلی‌های نرم اتاق انتظار نشسته بود. جلسه شورا هنوز...
  4. Zeynabgol

    در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    شای ابتدا سرما را احساس کرد؛ بعد سفتی تخت فلزی را، و بعد چشمانش را گشود. گردن خشکیده‌اش را چرخاند. روی تخت خودش در طبقه بالای پایگاه هشت بود. پاهایش را تکان داد و دردی مبهم و تیز در شکمش پیچید. دست راستش را روی شکمش گذاشت و نیم‌خیز شد. ملحفه قهوه‌ای رنگ زیرش از خون لکه‌لکه بود، اما به نظر...
  5. Zeynabgol

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ] ۱۴۰۴

    سلام، درخواست جلد برای جدال حلقه ها: داستان شای اثر zeynabgol https://forum.cafewriters.xyz/threads/42110/
  6. Zeynabgol

    در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    دانی خودش را به شای رساند. تمام حلقه‌هایش به جز حلقه‌های درمانی را در آورد. ژاکت بافتنی ژونیرا را در تن شای با چاقو پاره کرد. خون از سه جای گلوله بیرون می‌ریخت و بدن شای را خیس و سنگین می‌کرد، اما خطر اصلی در چهار گلوله انرژی در قفسه سینه او بود. دانی نمی‌فهمید شای چطور هنوز زنده است، اما در آن...
  7. Zeynabgol

    در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    موج انفجار، تکه‌ای از سنگ بزرگی که پناه دانی و ژونیرا بود جدا کرد. دانی سرش را با گیجی بلند کرد. سر و شانه‌های خاک‌آلود ژونیرا را در پناه سینه و شانه‌های خودش گرفته بود. ژونیرا به هوش بود و تشنج بدنش آرام گرفته بود؛ چون دانی موفق شده بود انرژی را با حلقه‌ درمانش بیرون بکشد. دانی سر ژونیرا را...
  8. Zeynabgol

    نقد و بررسی نقد اولیه رمان خیابان چهاردهم | Zeynabgol

    عزیزم حتما حتماااا درخواست مشاوره بده. حیف این پتانسیله که پیشرفت نکنه:) موفق باشی🎀
  9. Zeynabgol

    نقد و بررسی نقد اولیه رمان خیابان چهاردهم | Zeynabgol

    به نام نویسنده «کتابٌ مبین» نقد اولیه رمان خیابان چهاردهم - نوشته حدیثه ادهم منتقد: Zeynabgol ارکان اولیه‌ی رمان ۱. عنوان رمان عنوان رمان، «خیابان چهاردهم» است. عنوان در سطح مطلوبی با ژانر و محتوا هماهنگی دارد، اما داستان تا این لحظه به چنین خیابانی نرسیده است. در صورتی که خیابان چهاردهم در...
  10. Zeynabgol

    نظارت همراه رمان داستان شای | ناظر : Mitra_Mohamadi

    پارت جدید
  11. Zeynabgol

    در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    لاریا پرسید: -‌ ساعت چنده؟ دانی جواب داد: -‌ دو و بیست و پنج دقیقه. -‌ چقدر تا طلوع مونده؟ -‌ تقریبا دو ساعت و نیم. لاریا در حالی که به آرامی قدم می‌زد، سنگ کوچکی را با پایش شوت کرد. شای به داخل گودال حفاری خیره شده بود. جایی که چند بومی و یک والای متحد، داشتند تکه‌های ریز کریستال آبی-خاکستری را...
  12. Zeynabgol

    در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    ناهار روز بعد در سکوت گذشت. حتی دور هم جمع نشدند. لاریا در سکوت روی تختش غذا خورد. شای در آشپزخانه کنار جایکن ایستاد و اجازه داد جایکن برایش سیب‌زمینی لقمه بگیرد. دانی پشت میز کارش غذا خورد، و ژونیرا در حالی که کار تراش حلقه‌های را تمام می‌کرد، در سکوت ناهارش را به اتمام رساند. البته، نه سکوت...
  13. Zeynabgol

    در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    وقتی لاریا آخرین سوسیس داخل ظرف را برداشت، گرالز در حالی که روغن را از ته‌ریشش می‌زدود، گفت: -‌ باید درباره ماموریت فرداشب حرف بزنیم. لاریا با دهان نیمه پر گفت: -‌ تو فکر بودم که بالاخره کی می‌خوای این جمله رو بگی. دانی که به پشتی کاناپه تکیه زده بود، صاف نشست. شای که کنار پای او روی زمین نشسته...
  14. Zeynabgol

    نظارت همراه رمان داستان شای | ناظر : Mitra_Mohamadi

    پارت جدیددد
  15. Zeynabgol

    در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    زمان: سه هفته بعد دانی بلند گفت: -‌ یه بار دیگه، شای! محکم‌تر! شای با پشت دست عرق چانه‌اش را پاک کرد. موهای سیاه و بافته‌اش به هم ریخته بودند و چند تار مو به پیشانی‌اش چسبیده بود. حلقه را در انگشت کوچکش چرخاند، تمرکز کرد و دستش را به طرف کاغذ روی میز گرفت. نسیم ضعیفی وزید و کاغذ تکان نخورد. شای...
  16. Zeynabgol

    اطلاعیه سری جدید صندلی‌داغ| پاییز 1404

    اعلام آمادگی
  17. Zeynabgol

    من یک نویسنده میگم تو با حرف آخرش یکی دیگه بگو

    هلن آدامز کلر
  18. Zeynabgol

    نقد کاربر نقد دلنوشته محاق | آشوب

    سلام:) متن ها کوتاه ولی درگیرکننده بودن ، و همینطور به نظرم باید به خاطر دایره واژگان گسترده به خودت افتخار کنی. فضای دلنوشته سرد و کمی افسرده بود به نظرم، از بیشتر نوشته ها تلخی می‌بارید و با نوشتار هماهنگ بود. موفق باشی🌱
  19. Zeynabgol

    فراخوان فراخوان جذب منتقد رمان و داستان | همراه با آموزش

    منم اعلام آمادگی
  20. Zeynabgol

    فراخوان فراخوان جذب رمانخور | پاییز 1404

    سلام، اعلام آمادگی
  21. Zeynabgol

    همگانی آخرین فکری که گفتی «بیخیالش» چی بود؟

    اضافه وزن دارم فکر کنم.
  22. Zeynabgol

    نظارت همراه رمان داستان شای | ناظر : Mitra_Mohamadi

    پس سلام، من سه تا پارت گذاشتم :)
  23. Zeynabgol

    نظارت همراه رمان داستان شای | ناظر : Mitra_Mohamadi

    من توی گپ نظارت اد نشدم، همینجا باید اعلام کنم؟
  24. Zeynabgol

    شعر اشعار نیم بیتی

    این درد که من می‌کشم از دور عیان است...
  25. Zeynabgol

    شعر °اشعار تک بیتی°

    طعنه بر طوفان مزن، ایراد از دریا مگیر بوسه بگرفتن ز ساحل موج را دیوانه کرد
  26. Zeynabgol

    در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    دانی، لاریا، جایکن و ژونیرا(Jonira) در طبقه پایین پایگاه هشت، منتظر بودند. جایکن، دانی و لاریا را به زور از طبقه بالا پایین کشیده بود؛ انگار که گرالز و عضو تازه‌کارشان جلوی در بودند. حالا بیست دقیقه گذشته بود اما هنوز خبری نبود. لاریا روی کاناپه فرسوده و خاک‌آلود دراز کشیده و بازویش را روی...
  27. Zeynabgol

    در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    مسئول قرنطینه لبخند زد. شای از روی جمع شدن چشمان او متوجه لبخندش شد، چون هر دوی آن‌ها ماسک زده بودند. مسئول قرنطینه دستش را بلند کرد و در انتهای تونل خروجی، مردی را به شای نشان داد. نور از پشت مرد می‌تابید و درک جزئیات او را سخت می‌کرد. مسلم آن بود که مرد قد بلندی داشت. اندامش لاغر و تکیده بود...
  28. Zeynabgol

    در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    دانی(Daani) روی تخت سفت خودش دراز کشیده بود و کتاب «تاریخچه آلیاژهای انتقال‌دهنده» را می‌خواند. سفتی فلز تخت از دو لایه پتوی رویش می‌گذشت و کمر دانی را می‌آزرد. او پسر قدبلند و لاغری بود که پاهایش از پایین تختش آویزان بودند؛ اما دانی با این تخت کوچک کنار آمده بود. شب‌ها زانوانش را خم می‌کرد تا...
  29. Zeynabgol

    در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    مقدمه: گفت: -‌ فکر نکن داری چیکار می‌کنی، دختر. فقط برو جلو. اما شای به کارش فکر می‌کرد. او اندیشید: -‌ می‌رم که تمومش کنم.
  30. Zeynabgol

    در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol

    «سوگند به قلم و آنچه می‌نویسد» عنوان: داستان شای (جلد اول سه گانه جدال حلقه‌ها) ژانر: فانتزی معمایی عاشقانه نویسنده: Zeynabgol ناظر: @Mitra_Mohammadi خلاصه‌: در یک جهان سرشار از تبعیض، که ساکنین شهرهای والا سال‌هاست از قدرت خود برای آزار و چپاول دیگران استفاده می‌کنند، و مبارزه‌ای بیست و...
  31. Zeynabgol

    اطلاعیه 📚درخواست تأیید رمان📚

    سلام، درخواست تایید رمان 🎀
عقب
بالا پایین