آخرین فعالیت Alii
-
AAlii به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با
Like واکنش نشان داد.
بی‌بی بست فرندم است، اما یک فیل*تر دارد. جلویش نباید بی‌حیایی کرد. نمی‌دانم چطور می‌خواست مرا به ریشِ نوه‌ی اِندِ ادبش ببندد! می‌دانستم... -
AAlii به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
نمِ اشکش را بی‌رحمانه پاک کرده و جلوی خودش را می‌گیرد تا مرا به آغو*ش نکشد: -پاشو هیکل گندتو جمع کن پری خانم، پاشو. داری طلاق می‌گیری...
-
AAlii به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
نگاهش سیاه چون شب است، اما ستاره‌ای ندارد، حتی ماه هم ندارد، خالی‌ست، چون گودالی که صدها متر عمق دارد. دنیا برایم ایستاده و عرقِ شرم بر...
-
AAlii به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
به روی چشمی به حاجی گفته و نمی‌دانم در ادامه‌ی حرف‌هایش چه می‌گوید؛ تنها و تنها لبانش را می‌بینم که روی هم می‌لغزند. تصویرش با لباس‌های...
-
AAlii به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
نمی‌گوید این بهانه‌های صد من یک غاز دیگر چیست؟ نمی‌پرسد بابا حیدر مدهوش است یا دارید مسخره‌ام می‌کنید؟ نمی‌پرسد مگر پریزاد خودش مقابل...
-
AAlii به جیــــــلان نوشته در موضوع در حال تایپ رمان خاک‌ریز شیشه‌ای | به قلم غزاله.الف با Like واکنش نشان داد.
« بسمِ اَللّهِ اَّلرَحمنِ اَلرَحیمَ » نام اثر: رمان خاک‌ریز شیشه‌ای (با ایده از دلنوشته ای به این نام به قلم پگاه) ژانر: عاشقانه،...
-
AAlii به Zeynabgol نوشته در موضوع در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol با Like واکنش نشان داد.
هنوز سپیده نزده بود. راچ و بارس از یک خروجی دیگر شهرک بیرون آمده بودند. یک خروجی به شکل یک کلبه کوچک جنگل‌بانی کنار هم در تاریکی نشسته و...
-
AAlii به Zeynabgol نوشته در موضوع در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol با Like واکنش نشان داد.
مکان: پایگاه هشت گرالز نزدیک نیمه‌شب به پایگاه رسید. شای روی تختش دراز کشیده و بیدار بود. تخت‌های دانی و لاریا خالی بود؛ چون لاریا همان...
-
AAlii به Zeynabgol نوشته در موضوع در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol با Like واکنش نشان داد.
از نیمه شب گذشته بود. مرد جوانی که صورتش را با یک شال سیاه پوشانده و شنلی تا زانوانش به آن داشت، در گورستان «شهر اول» ایستاده بود...
-
AAlii به Zeynabgol نوشته در موضوع در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol با Like واکنش نشان داد.
مکان: شهر اول، تالار شورا سومین جلسه در یک روز. راچ برای بار سوم در مرکز دایره ایستاده بود. بانو گراسلی، زن چهل ساله‌ای که از «شهر...
-
AAlii به Zeynabgol نوشته در موضوع در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol با Like واکنش نشان داد.
- گمونم نوبت آشپزی تو شده، شای. شای سرش را از روی کتاب «افسانه‌های قدرت و ضعف»، که دانی مجبورش کرده بود آن را به دنبال احساس مشابهی با...
-
AAlii به Zeynabgol نوشته در موضوع در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol با Like واکنش نشان داد.
نیم ساعت از شروع جلسه گذشته بود که منشی جلسه از راچ خواست وارد تالار شورا شود. راچ نفس عمیقی کشید. بسته کاغذی یادداشت‌هایش را در دستش...
-
AAlii به Zeynabgol نوشته در موضوع در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol با Like واکنش نشان داد.
زمان: سه روز بعد مکان: «شهر اول» ، تالار شورا یکی از خدمه، پنجره بزرگ و براق مقابل «راچ» را باز کرد. نسیم مطبوع و دل‌انگیزی به داخل...
-
AAlii به Zeynabgol نوشته در موضوع در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol با Like واکنش نشان داد.
شای ابتدا سرما را احساس کرد؛ بعد سفتی تخت فلزی را، و بعد چشمانش را گشود. گردن خشکیده‌اش را چرخاند. روی تخت خودش در طبقه بالای پایگاه هشت...
-
AAlii به Zeynabgol نوشته در موضوع در حال تایپ رمان داستان شای (جلد اول مجموعه جدال حلقه‌ها) | Zeynabgol با Like واکنش نشان داد.
دانی خودش را به شای رساند. تمام حلقه‌هایش به جز حلقه‌های درمانی را در آورد. ژاکت بافتنی ژونیرا را در تن شای با چاقو پاره کرد. خون از سه...