برف از پشت شیشه به کودک های دوساله لبخند میزد باران در کوچه همراه گربه های اواره میچرخید اتش که با یاد دوبارش شعله ور میشد کسی از نور ماه خبری ندارد باد امروز سراغ کسی نیامد شب دکمه های ستارهایش را با فاصله چید.
تمرین ۱
باران آمد
باران آمد،
دلِ خاک خندید،
کوچه با بویِ زندگی پیچید.
قطرهها نرم و بیصدا
قصهی عشق را رویِ پنجره نوشتند،
و دلم
دوباره یادش افتاد —
چقدر جهان با «باران» زیباست…