آخرین محتوا توسط فریبا احتشام

  1. ف

    در حال تایپ عروسک شیشه‌ای | فریبا احتشام

    حرف‌هایی از این دست که《بچه نحسه.》《پدر مادرش رو کشته.》《از قیافه‌اش مشخص.》و صحبت‌هایی این چنینی. آن خاله در ظاهر به فکر، اصلا به این فکر نکرده بود که باید بخاطر سالم بودن خواهر‌زاده‌اش خوشحال باشد، یا خدا را بخاطر زنده نگاه داشتن یادگاری خواهرش، شکر کند. ‌در کل، خاله تارا، آدم عجیبی بود، از آن دست...
  2. ف

    نظارت همراه رمان عروسک شیشه‌ای | ناظر: Noghre

    سلام عزیزم ممنونم چشم الان میرم برای ویرایش
  3. ف

    در حال تایپ عروسک شیشه‌ای | فریبا احتشام

    زیبا به زنی که مقنعه مشکی داشت اشاره کرد و گفت: _ایشون خانم‌ احمدی هستن، معلم ریاضیت. و بعد رو به زن مو عسلی گفت: _ایشون هم خانم سلامت، معلم زبان فارسی و ادبیاتت. زیبا سپس‌رو به تارا کرد و گفت: _بیا اینجا و به معلم‌هات سلام کن. تارا گفت: _سلام. خانم احمدی گفت: _سلام دختر خوب. خانم سلامت هم‌ گفت...
  4. ف

    اطلاعیه 📚درخواست تأیید رمان📚

    درخواست تایید رمان نیاکان
  5. ف

    در حال تایپ عروسک شیشه‌ای | فریبا احتشام

    پسر دستگیره در را گرفت و آن‌را پایین کشید. در باز شد و آن‌دو، داخل اتاق شدند. در گوشه شرقی اتاق، یک‌ میز چوبی که پشت آن یک صندلی چرمی‌ سبز‌ رنگ‌ بود، قرار داشت. روی آن صندلی، همان زنی که تارا را از سالن غذا‌خوری‌ بیرون آورده بود نشسته بود. زن گفت: _تارا بیا جلو، امید تو برو بیرون و بیست دقیقه...
  6. ف

    در حال تایپ عروسک شیشه‌ای | فریبا احتشام

    فردی که وارد سالن غذا خوری شده بود، زنی جوان بود. با موهایی که طلایی رنگ شده‌ بودند. زن، با کفشی پاشنه بلند، مانتو بلند سفید رنگ، شلوار جین آبی و مقنعه ای سفید، به سمت میزی رفت که محل صحنه احساسی بود. تارا، در آغوش راحله، آرام گرفته بود و لبخندی روی لب‌هایش جا گرفته بود.راحله هم، دست کمی از او...
  7. ف

    در حال تایپ عروسک شیشه‌ای | فریبا احتشام

    سپس خاله‌ای که در ۸ سال زندگی‌اش، تنها یکبار او را این‌گونه دیده بود،از اتاق بیرون رفت و تارا را در اتاقی سرد، تنها گذاشت. چند روز بعد، وسمه، به همراه یک نگهبان، به دنبالش آمد و او را به آسایشگاه منتقل کرد‌. داستان دختر بچه‌ای که با پدر مادرش زندگی‌می‌کرد، با خنده و شادی شروع‌ شده بود و با از...
  8. ف

    در حال تایپ عروسک شیشه‌ای | فریبا احتشام

    زن جوان زیبا، موهای حنایی‌اش را پشت گوشش فرستاد، قاشق‌اش را از غذا پر کرد و قبل از اینکه آنرا به دهن ببرد،گفت: _دنبال کی‌ می‌گردی؟ تارا متوجه زن شد،گفت: _هم‌ اتاقیم. زن‌ گفت: _اسمش‌چی‌بود؟ تارا‌گفت: _نمیدونم. _شماره اتاقت چنده؟ _نمیدونم. زن، پوفی کرد. سپس‌گفت: _اسم‌ پرستارت چی؟ می‌دونی...
  9. ف

    در حال تایپ عروسک شیشه‌ای | فریبا احتشام

    سرانجام، در یک صبح زمستانی، اواسط دی ماه، وقتی تارا، از گشت و گذار شبانه به اتاقش برگشت، به جای هم اتاقی دائما خسته اش، زن جوانی با لاک قرمز و موهایی طلایی دید. زن، روی تخت تارا نشسته بود و به پنجره اتاق، خیره شده بود. تارا، خواست با قدم‌هایی آرام، از اتاق خارج شود اما فردی مانع شد. پسر نوجوانی،...
  10. ف

    در حال تایپ عروسک شیشه‌ای | فریبا احتشام

    بخش اول : آغاز صبح یک روز‌ پاییزی در هوایی که نه سرد بود و نه گرم، با یکدست بلوز شلوار راحتی، دختر بچه ۸ ساله‌ای، دست گرم زن جوانی را گرفته و از در بزرگی رد می‌شود. آنها پس از گذر از یک حیاط که با سنگ‌های خاکستری پوشیده شده، به یک ساختمان ۵ طبقه رسیدند. البته دخترک، نمی‌توانست ارتفاع و تعداد...
عقب
بالا پایین