آخرین محتوا توسط Zahra_h

  1. Z

    تاریخ وفرهنگ نوبت را رعایت کنیم!

    گاهی اوقات شکستن حرمت قانون، قبح خود را از دست می دهد و روشن ترین مسائل و حقوق، نادیده گرفته می شود. «نوبت» یکی از اینهاست. کسی که در صف نان و شیر و اتوبوس ایستاده یا برای مراجعه به پزشک و آزمون استخدام یا تعمیر وسیله نقلیه، نوبت گرفته است، «حق تقدم» دارد. در یک جامعه بافرهنگ، «حق» دیگران به...
  2. Z

    تاریخ وفرهنگ |فــرهَنگ چیـســت؟!|

    سوال: فرهنگ به چه معناست، فرهنگ علمي چيست، فرهنگ اجتماعي چيست؟ تفاوت آن دو چيست؟ پاسخ: واژه فرهنگ از زبان پهلوي(فارسي ميانه) و يا به نقل از برخي فرهنگهاي لغت، داراي ريشه اوستايي است كه از دو جزء«فر» و«هنگ» تشكيل شده است. فر يا فره بارقه الهي است كه بر دل انسان تجلي مي كند و مايه كمال و تعالي...
  3. Z

    شعر اشعار صائب تبریزی

    غزل ۱ یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟ شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا خانه‌آرایی نمی‌آید ز من همچون حباب موج بی‌پروای دریای حقیقت کن مرا استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص خانه دار گوشهٔ چشم قناعت کن مرا چند باشد...
  4. Z

    شعر اشعار صائب تبریزی

    غزل ۲ آنچنان کز رفتن گل خار می‌ماند به جا از جوانی حسرت بسیار می‌ماند به جا آه افسوس و سرشک گرم و د*اغ حسرت است آنچه از عمر سبک‌رفتار می‌ماند به جا کامجویی غیر ناکامی ندارد حاصلی در کف گلچین ز گلشن، خار می‌ماند به جا جسم خاکی مانع عمر سبک‌رفتار نیست پیش این سیلاب، کی دیوار می‌ماند به جا؟ هیچ...
  5. Z

    شعر اشعار صائب تبریزی

    ۳ بی قدر ساخت خود را، نخوت فزود ما را بر ما و خود ستم کرد، هر کس ستود ما را چون موجهٔ سرابیم، در شوره‌زار عالم کز بود بهره‌ای نیست، غیر از نمود ما را آیینه‌های روشن، گوش و زبان نخواهند از راه چشم باشد، گفت و شنود ما را خواهد کمان هدف را، پیوسته پای بر جا زان در نیارد از پا، چرخ ک*بود ما را چون...
  6. Z

    شعر اشعار صائب تبریزی

    غزل ۴ نداد عشق گریبان به دست کس ما را گرفت این می پرزور، چون عسس ما را به گرد خاطر ما آرزو نمی‌گردید ل*ب تو ریخت به دل، رنگ صد هوس ما را خراب حالی ما لشکری نمی‌خواهد بس است آمدن و رفتن نفس ما را تمام روز ازان همچو شمع خاموشیم که خرج آه سحر می‌شود نفس ما را غریب گشت چنان فکرهای ما صائب که نیست...
  7. Z

    شعر اشعار صائب تبریزی

    غزل ۵ اگر به بندگی ارشاد می‌کنیم ترا اشاره‌ای است که آزاد می‌کنیم ترا تو با شکستگی پا قدم به راه گذار که ما به جاذبه امداد می‌کنیم ترا درین محیط، چو قصر حباب اگر صد بار خراب می‌شوی، آباد می‌کنیم ترا ز مرگ تلخ به ما بدگمان مشو زنهار که از طلسم غم آزاد می‌کنیم ترا فرامشی ز فراموشی تو می‌خیزد اگر...
  8. Z

    شعر اشعار صائب تبریزی

    غزل ۶ یک بار بی خبر به شبستان من درآ چون بوی گل، نهفته به این انجمن درآ از دوریت چو شام غریبان گرفته‌ایم از در گشاده‌روی چو صبح وطن درآ مانند شمع، جامهٔ فانوس شرم را بیرون در گذار و به این انجمن درآ دست و دلم ز دیدنت از کار رفته است بند قبا گشوده به آغو*ش من درآ آیینه را ز صحبت طوطی گزیر نیست...
  9. Z

    شعر اشعار صائب تبریزی

    غزل ۷ دانسته‌ام غرور خریدار خویش را خود همچو زلف می‌شکنم کار خویش را هر گوهری که راحت بی‌قیمتی شناخت شد آب سرد، گرمی بازار خویش را در زیر بار منت پرتو نمی‌رویم دانسته‌ایم قدر شب تار خویش را زندان بود به مردم بیدار، مهد خاک در خواب کن دو دیدهٔ بیدار خویش را هر دم چو تاک بار درختی نمی‌شویم چو سرو...
  10. Z

    شعر اشعار صائب تبریزی

    غزل ۸ نیستم بلبل که بر گلشن نظر باشد مرا باغهای دلگشا در زیر پر باشد مرا سرمهٔ خاموشی من از سواد شهرهاست چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا باده نتواند برون بردن مرا از فکر یار دست دایم چون سبو در زیر سر باشد مرا در محیط رحمت حق، چون حباب شوخ‌چشم بادبان کشتی از دامان تر باشد مرا منزل آسایش من...
  11. Z

    شعر اشعار صائب تبریزی

    غزل ۹ سودا به کوه و دشت صلا می‌دهد مرا هر لاله‌ای پیاله جدا می‌دهد مرا باغ و بهار من نفس آرمیده است بیماری نسیم، شفا می‌دهد مرا سیرست چشم شبنم من، ورنه شاخ گل آغو*ش باز کرده صلا می‌دهد مرا آن سبزه‌ام که سنگدلی‌های روزگار در زیر سنگ نشو و نما می‌دهد مرا در گوش قدردانی من حلقهٔ زرست هر کس که...
  12. Z

    شعر اشعار صائب تبریزی

    غزل ۱۰ گر قابل ملال نیم، شاد کن مرا ویران اگر نمی‌کنی آباد کن مرا حیف است اگر چه کذب رود بر زبان تو از وعدهٔ دروغ، دلی شاد کن مرا پیوسته است سلسلهٔ خاکیان به هم بر هر زمین که سایه کنی، یاد کن مرا شاید به گرد قافلهٔ بیخودان رسم ای پیر دیر، همتی امداد کن مرا گشته است خ*ون مرده جهان ز آرمیدگی...
  13. Z

    شعر اشعار صائب تبریزی

    غزل ۱۱ ساقی از رطل گرانسنگی سبکدل کن مرا حلقهٔ بیرون این دنیای باطل کن مرا وادی سرگشتگی در من نفس نگذاشته است پای خواب آلودهٔ دامان منزل کن مرا رفته است از کار چون زلف تو دستم عمرهاست گه به دوش و گاه بر گ*ردن حمایل کن مرا از برای امتحان چندی مرا دیوانه کن گر به از مجنون نباشم، باز عاقل کن مرا...
  14. Z

    شعر اشعار صائب تبریزی

    غزل ۱۲ دل ز هر نقش گشته ساده مرا دو جهان از نظر فتاده مرا تا چو مجنون شدم بیابانگرد می‌گزد همچو مار، جاده مرا صبر در مهد خاک چون طفلان دست بر روی هم نهاده مرا چون گهر قانعم به قطرهٔ خویش نیست اندیشهٔ زیاده مرا صد گره در دلم فتد چو صدف یک گره گر شود گشاده مرا تختهٔ مشق نقشها کرده است همچو آیینه،...
  15. Z

    شعر اشعار صائب تبریزی

    غزل ۱۳ نه دل ز عالم پر وحشت آرمیده مرا که پیچ و تاب به زنجیرها کشیده مرا چو جام اول مینا، سپهر سنگین‌دل به خاک راهگذر ریخت ناچشیده مرا چو آسیا که ازو آب گرد انگیزد غبار دل شود افزون ز آب دیده مرا رهین وحشت خویشم که می‌برد هر دم به سیر عالم دیگر، دل رمیده مرا نثار ب*وسهٔ او نقد جان چرا نکنم؟ که...
عقب
بالا پایین