آخرین فعالیت Azaliya
-
Azaliya به موضوع نظارت همراه رمان زخمه‌ی خلقان | ناظر: Azaliya پاسخ داده‌است.سلام گلم همه پارت‌ها چک شد -
Azaliya به لیلا مرادی نوشته در موضوع پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با
Like واکنش نشان داد.
جمله‌ی کوتاه زیر لبی‌اش مهر سکوت بر لبان ماه‌بانو چسباند. چرا راست و حسینی حرفش را نمیزد؟ چیزی عین کلاف دور ذهنش پیچیده بود که هر چقدر... -
Azaliya به لیلا مرادی نوشته در موضوع پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
حباب‌های ریز درون کاسه‌ی چشمان ماه‌بانو، آماده ترکیدن بودند، این وسط نمی‌فهمید بی‌قراری‌های قلبش از فهمیدن ذات واقعی مرد بود یا چیز...
-
Azaliya به لیلا مرادی نوشته در موضوع پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
حرکاتش هیستریک‌آمیز بود، پلک چپش مدام می‌پرید. حسام نفس آلوده‌اش را با پوف عمیقی بیرون داد، پوشه را به میز برگرداند و شانه‌های لرزانش را...
-
Azaliya به لیلا مرادی نوشته در موضوع پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
ماه‌بانو تاب شنیدن جملات سربسته‌‌‌شان را نداشت، انگشتان سِر شده‌اش حتی نمی‌توانستند دستگیره را در خود نگاه دارند. درب با صدای خش‌داری،...
-
Azaliya به لیلا مرادی نوشته در موضوع پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
اسم این مرد را متوالی، از تماس‌های مشکوک و پنهانی حسام شنیده بود و نمی‌دانست چه شخصی است که تا این حد از او نفرت دارد. - شراکت با کسی...
-
Azaliya به لیلا مرادی نوشته در موضوع پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
*** مرد جوان مکانیکی از زیر اتومبیل مدل بالایی بیرون آمد و در حالی که دستان سیاه شده‌اش را به لبه‌ی پیش‌بند سرمه‌ایش می‌مالید، پسر...
-
Azaliya به لیلا مرادی نوشته در موضوع پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
ترگل چیز زیادی از جملات مرموزش نفهمید. در فرا سوی ذهنش عقیده داشت که یک مأمور وظیفه‌شناسی چون او، هدفش بیشتر زمین زدن امثال ابوداوود است...
-
Azaliya به لیلا مرادی نوشته در موضوع پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
امیرعلی لیوان درون دستش را کناری گذاشت و بعد از وقفه‌ای، در فاصله‌ای نزدیک با دخترک که چهره‌‌ی روشن شده‌اش زیر هاله‌ای از جوش‌های قرمز...
-
Azaliya به لیلا مرادی نوشته در موضوع پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
پاچه‌های شلوارش را بالا داد. خنکی آب کف پاهای تاول زده‌اش را التیام می‌بخشید. همین که خم شد صورتش را بشوید، زنجیر یادگاری محبوبش از دور...
-
Azaliya به لیلا مرادی نوشته در موضوع پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
ل*ب به هم فشرد و خاکستر تنه‌ی درخت سوخته‌‌ای که در نزدیکی بود را به چنگ گرفت. دستی او را بالا کشید، فرصت را غنیمت شمرد و در یک لحظه...
-
Azaliya به لیلا مرادی نوشته در موضوع پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
ابوداوود پکی به قلیانش زد و حلقه‌های دود را با مهارت از بین ل*ب‌های ترک خورده‌اش به هوا فرستاد. - صحیح نمیگم؟ هیچ گربه‌ای محض رضای خدا...
-
Azaliya به لیلا مرادی نوشته در موضوع پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
*** نوای شاد سه‌تار و لهجه‌ی غلیظ خواننده سیستانی، از ایوان طبقه‌ی پایین به گوش می‌رسید. میز بزرگ و عریضی در آغاز نظرش را گرفت که...
-
Azaliya به لیلا مرادی نوشته در موضوع پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
داشت صبرش را سر می‌برد. امیرعلی، لاقید جرعه‌ای از چایش را نوشید؛ مثل چای‌های مادرش نمی‌ماند، طعم گیاهی متفاوتی داشت که با عطر دارچین...
-
Azaliya به لیلا مرادی نوشته در موضوع پایه [رمان زخمه‌ی خُلقان] اثر «لیلا مرادی کاربر انجمن کافه نویسندگان» با Like واکنش نشان داد.
ظاهرش انرژی منفی به آدم منتقل می‌کرد. یک لحظه از درون آتش گرفت، این مردک عیاش با چه عقلی می‌خواست دختر هم‌سن بچه‌اش را به همسری بگیرد؟...