سلام منم اعتراف میکنم...;)
شماره ی یک:بچه که بودم هرکاری که می کردم رو گردن دختر دایی م مینداختم بسکه رو مخ بو...
شماره ی دوم:اقا یبارم سرم توگوشی بود اجی
کوچولومم تو بغلم بو داشتم از پله ها میومدم پایین ابجیم افتاد از دستم مامانم باجیغش اومد ببینه چی شده منم از ترس خودمو از پله ها پرت...