میترسی آدمی که از تختت بیرون میاد تخیل نیست، میترسی چون اون چشمی که از لای در کمد نگات میکنه هنوز اونجاست!
میترسی چون وقتی به خواب عمیقی فرو میری، بالای سرت میایسته و بهت خیره میشه و منتظره تو تنها بشی.
میترسی چون فکر میکنی تخیل نیست
هرگاه تمام بلاها و سختی های بشر را در یك جا جمع كنند و در میان مردم تقسیم نمایند، بدبخت ترین مردم چون سهم خود را ببینند، از سهم نخستین خویش راضی شده، ل*ب از شكایت می بندند.
من دانش و هنری ندارم، تنها هنر من این است كه مانند مادرم فن قابلگی می دانم، با این تفاوت كه مادرم زنها را در وضع حمل مدد می كرد و من، عقلها و ذهنها را مدد می كنم كه زاینده شوند؛ یعنی علمی كه در نهاد ایشان هست پیدا شود و به آن آگاه گردند.