نام دلنوشته: زنجیر به احساس
دلنویس: MAHSA، PardisHP (F_PARDIS)
مقدمه:
برای داشتنش به آب و آتش هم بزنی
یک روز میان تمام عاشقانههایتان
بی سرو صدا میگذارد و میرود!
و تو مجبوری بدون او ادامه بدهی! زندگی لعنتیات را، این روزها همه یک نفر را
از دست داده اند!
هیچکس به سهم خودش نرسیده... .
بی تو، با مهتاب شبی باز هم از آن کوچه عبور کردم اِی محبوب من!
تو دیگر در کنارم نبودی و در مغزم صدایت میپیچید، صدایت به اَبرهایی رفته بود که بارانی بودند پر از آشوب و هیاهو!
هر چه میگفتی قلبم میلرزید.
آسمانِ شب دیگر ستارهای در دل خود نداشت؛ اَبر هایی آسمان را پوشانده بودند.
میدانی تشابه به...
دلنواز من... حرف بزن!
سخنی بگو من محتاج به تو هستم.
زندگی، برایِ من پیراهن کهنه و خاکستری رنگی بود!
اما تو قدم بر دل من نهادی! از تو چه نهان اِی جانا... .
وجود تو به من حرارت عشقی را میورزد که هرگز آن را تجربه نکرده بودم.
وجود تو باعث شد من آن کسی را تجربه کنم که هرگز با آن تیکهای هم کلام...
یادت هست همیشه میگفتی آخر یک روز این موهای دلبریِ هایِ فر خورده را از ریشه قیچی میکنم و به دفتر شعرم میچسپانم!
و پشتِ بند بندش انگشتهایت را لا به لایِ فرفری هایِ ریزم میرقصاندی... .
در گوشِ راستم آواز میخواندی!
خواستم بگویم... .
حال، به آن کارهایِ تو معتادم اما، دیگر تو نیستی...
مثل اَبری...