اینجا نشسته بودم، درحالی که ذهنم مدام درگیر مهمونی امشب بود؛ مهمونیای که بیشتر از خوشگذرونی، بوی اعصابخوردی میداد. یه آه کشیدم، از جام بلند شدم و کیفم رو از روی صندلی برداشتم، رو به بچهها گفتم:
- من دیگه برم، شما هم کمکم کارا رو جمع کنید و برید استراحت.
یگانه با نگرانی توی صداش نگام کرد و...
نقاط قوت:
حس و حال قوی: هر اپیزود فضای خودش رو داره، از سکوت و اندوه تا تضاد نسلها. خیلی خوب منتقل میشه.
دیالوگ درونی جذاب: انگار مخاطب مستقیم با ذهن شخصیت روبهروئه، صمیمی و تاثیرگذاره.
تم مشترک: همه اپیزودها دربارهی نسل جدید و گذشتهست، انسجام داره و موضوع گم نمیشه.
زبان شاعرانه: متن پر از...
نقاط قوت:
فضاسازی قوی: توصیفهای ابتدایی (غروب، پرده، سایهها) خیلی تصویری و سینمایی هستن و خواننده رو میکشن توی فضا.
احساسات عمیق: رابطهی مادر و آیریس پر از تنش و حس دلهره است، باعث میشه خواننده همون اول غرق داستان بشه.
شخصیتپردازی طبیعی: آیریس با شوخیها، خیالپردازیها و رابطهاش با...
نقاط قوت:
ایده جالب و ذهنمحور:
داستان روی ذهن و کشمکش عقل و احساس تمرکز کرده و این باعث شده حس روانشناختی خوبی به داستان بده. خود موضوع «سافکتنا» هم که ساخته ذهن نویسندهست، یه جذابیت متفاوت به داستان داده.
فضاسازی موثر:
بیمارستان، باد و بارون، پتوی سفید و بوهای مختلف، همه کمک کردن تا حس محیط...
نقاط قوت:
شروع قدرتمند و جذاب:
رمان با یک نگاه انتقادی و طنزآلود به کلیشههای زنانه و استریوتایپهای اجتماعی آغاز میشه که هم کنجکاوی خواننده را برمیانگیزد و هم لحن خاص نویسنده را نشون میده.
شخصیتپردازی روانشناختی:
شخصیت اصلی با جزئیات دقیق فیزیکی و احساسی معرفی میشه؛ مثل تمرکز روی ریزش مو،...
سارا، طوری مینویسه که هر جملهش آدمو میبره تو فکرای عمیق و تازه. متنهاش نه فقط داستانن، انگار هر کلمهش یه حس و فلسفه داره. وقتی میخونیش، فقط دنبال جریان داستان نیستی، دنبال کشف دنیا و خودت میشی. سبک نوشتنش هم با ظرافت و جسارت عجین شده و باعث میشه هر بار خوندنش یه تجربهی جدید باشه…
خوش...
کودک درونم را در آغو*ش کشیدم، زمانی که فهمیدم سالها او را به سکوت واداشته بودم. به جای خنده، از او جدیت خواسته بودم و به جای بازی، بار زندگی را بر دوشش گذاشته بودم. آرام در گوشش زمزمه کردم که دیگر مجبور نیست قوی باشد، دیگر لازم نیست نقش بزرگترها را بازی کند. حالا میتواند دوباره بخندد، بدود،...
مشغول جمع کردن بستههای پارچهای که آماده بود، شدم.
مهتاب از پشت میز حساب و کتاب گفت:
- آوا! اینارو بذار کنار، بعداً نمیخوایم گم بشن.
- باشه، حتما.
بیتا هنوز با مانکن درگیر بود. موهاش ریخته بود جلو صورتش، ولی این بار اخم کمتر بود.
- خب… فکر کنم با طلایی هم بد نشه.
- دیدی گفتم؟ با کمی...
برای چند ثانیه ساکت موندم. دلم نمیخواست طرف کسی رو بگیرم.
- بستگی داره چطوری طراحی بشه. هر رنگی میتونه قشنگ بشه اگه درست استفاده شه.
مهتاب خندید:
- دیدین؟ مثل همیشه جواب دیپلماتیک!
بیتا چشم غره رفت. ساغر زیر ل*ب طوری که فقط خودش بشنوه گفت:
- خب واسه همینه که همیشه کارا رو جمع میکنه.
من فقط...
گوشیم رو، روی میز گذاشتم و چند دقیقه به صفحهی خاموشش زل زدم. انگار حرف زدن با اون، برای شروع روزم میتونست خوب باشه و، واسه امشب کمتر استرس بگیرم. باید آماده میشدم که به مزون برم، آهی کشیدم و رفتم سمت کمد؛ شلوار جین و مانتوی سادهای پوشیدم، شال مشکی توری رو که همیشه دمدست بود سرم کردم و از...
مقدمه:
هیچکس از سرنوشت خویش نمیگریزد؛ هر دلی که میتپد، روزی در میانهی راه با حقیقتی روبهرو میشود که همهی رویاهایش را به چالش میکشد. این روایتِ دختریست که در میانهی غوغای عشق و قضاوت، به جستجوی معنای زندگی میگردد.
نورِ خورشید، کُل اتاقم رو پوشونده بود. هر چقدر سعی کردم بخوابم نتونستم...
عنوان: آویدا
ژانر: اجتماعی، عاشقانه
نویسنده: مینا طویلی زاده
ناظر: @مینِرا
خلاصه: دختری با روحی آکنده از شور و شوریدگی، در شهری گرفتار قضاوتها و محدودیتهای بیرحمانه؛ هر قدمِ او در مسیر زندگی، او را در برابر آزمونهای پیچیدهی عشق، وفاداری و حقیقتهای تلخ و مبهم قرار میدهد.
ماجرا، سفری است در...