آخرین فعالیت م . صالحی
-
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.ابراهیم نیم‌نگاهی به فریبرز انداخت و سوالش را پرسید: خانم سعادتی شوهر سابق پریچهر خانم فوت کردن یا جدا شدن؟ - فوت شده، توی سانحه تصادف... -
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.بعد از یک ربع معطلی بالاخره خانم سعادتی را همراه با یک پسر چهارده پونزده ساله‌ای که ساک کوچک مادرش را حمل می‌کرد دید. ابراهیم سریع از...
-
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.ماشین را آرام به حرکت درآورد و راه افتاد. برای اولین بار بود این مدل ماشین را سوار می‌شد برای همین با احتیاط می‌راند تا قلق رانندگی با...
-
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.تعدادی کادو در سایزهای مختلف روی میز عسلی چیده شده بود که خدمتکار گفت: خانم اینا رو گفتن باید ببرید. یه سری وسایل هم هست که متعلق به...
-
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.ابراهیم مدتی فقط نگاهش کرد و بعد فقط گفت: نه! و حتی از او خداحافظی هم نکرد و به سوی تاکسی که منتظر ایستاده بود رفت و صندلی جلو در کنار...
-
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.ابراهیم به سمتش برگشت و با اخم گفت: اینطور که پیداست تو نمیتونی یا نمی‌دونی چطوری باید از بچه نگهداری کنی! راحله حق به جانب گفت: آره خب...
-
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.اما ابراهیم بی‌اهمیت به او نگاهی چرخاند تا اتاق پزشک عمومی درمانگاه را پیدا کرد و به آنسو راه افتاد در حالی که راحله پشت سرش می‌دوید و...
-
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.رویا هر چند نمی‌خواست با ابراهیم رو به رو شود اما هنگام خروج از درمانگاه ابراهیم را دید و مجبور شد بایستد. ابراهیم با اخمی گفت: آوا چی...
-
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.راحله وقتی تماسش قطع شد لبخند پررضایتی روی لبش بود. آوا که روی تخت خوابیده بود و به دستش سرم وصل بود مادرش را از افکارش بیرون کشید: بابا...
-
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.صبح بعد از اینکه دوشی گرفت وسایلش را که یک ساک مسافرتی کوچک می‌شد جمع کرد و از اتاق بیرون رفت. مادرش با دیدنش متعجب گفت: مسافرت میری؟...
-
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.پریچهر اجازه که داد ابراهیم پرسید: گفتید می‌خواهید از شر یه نفر راحت بشید، اون یه نفر کیه؟ پریچهر بعد از مکثی گفت: برادرشوهر سابقم...
-
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.تماسش را سریع جواب داد: سلام! پریچهر هم جواب سلامش را داد و گفت: سلام، خوب هستین؟ ممنون. به سلامتی رسیدید؟ بله خداروشکر، تقریباً ساعت...
-
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.ابراهیم دستی به پشت گردنش کشید و گفت: برم بخوابم مامان. - آره پسرم، پاشو. ببخش پرحرفی کردم. هردو برخاستند و به سمت داخل رفتند. ابراهیم...
-
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.وقتی به خانه پدرش باز‌گشت ساعت تقریباً یازده شب بود. موبایلش را در خانه جا گذاشته بود. تا در را باز کرد و وارد خانه شد مادرش که دل‌نگران...
-
م . صالحی به موضوع در حال تایپ رمان امضای ابدی| م.صالحی پاسخ داده‌است.بعد از شش ساعت رانندگی با اینکه خسته بود اما ترجیح داد قبل از هر کاری به کارگاهش سر بزند با اینکه وقتی برادرزاده‌اش تماس گرفت گفت که...