آخرین فعالیت ژولیت
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.نفسم را با ناراحتی بیرون دادم و گفتم: - لطفاً داخل بیایید. سپس از جا کنده شدم و خودم زودتر با حالت قهر و ناراحتی داخل خانه شدم و وسط... -
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.- امروز مرخص شد و کنار آقاجان و ایرج در کلاه‌فرنگی است، حالش هم خوب است خدا را شکر! من‌من‌کنان گفتم: - ارسلان... . حرفم را ناتمام...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.آدرس را به او دادم و آشفته از جا برخاستم و گفتم: - مرا هم به خانه برسان. علی‌رغم اصرار خاله و سوسن ترجیح دادم به خانه بگریزم و در...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.سوسن شانه‌ام را فشرد و گفت: - خب لااقل یک چیزی بگو! داریم از نگرانی می‌میریم، چه کسی گفته او زن دارد؟ کلافه قامت راست کردم و با...
-
📉 پشت پرده‌ی صندوق پرشین: سرمایه‌گذاری یا بازی با سکه‌ها؟ گزارشی دیگر از بخش- اقتصادی انجمن کافه نویسندگان 🌐همزمان با داغ شدن بازار سکه...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.درحالی که میان دست‌های آن‌ها تقلا می‌زدم، از سر استیصال فریاد زدم: - کدام شوهر؟ چه کسی گفته او شوهر من است؟! او هیچ‌گاه شوهرم نبود و...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.همان لحظه بقیه سر رسیدند، رامین سوی من دوید و گفت: - خاله فروغ! چرا عموارسلان رفت؟ مگر قرار نیست من و تو هم با او به رستوران برویم؟...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.حمید دستش را فشرد و حرفی نزد، همان لحظه هرکسی از آشپزخانه بیرون می‌آمد متوجه رفتن ارسلان می‌شد. همه سویش پرگشودند و از او خداحافظی...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.درحالی که از بحث میان آن‌ها کلافه بودم و چاره‌ای جز سکوت و خویشتن‌داری نمی‌دیدم، پفی کردم و چشم چرخاندم، نگاهم به نگاه دردمند ارسلان گره...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.با دیدنم با لبخند مصممی از جا برخاست، با لبخند گرمی آن را پاسخ دادم و سلامی به او دادم. همان‌دم حمید از سه‌دری بیرون آمد، او را نادیده...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.فردین نیشخندی زد و با دست اشاره به او کرد و گفت: - به گمانم حالا می‌فهمی من چه می‌کشم! با نگاه غیظ‌‌آلودی حرفش را بی پاسخ گذاشتم و با...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.حرفش را فروخورد و درمانده به من زل زد و گفت: - هر بار خواستم واقعیت را به تو بگویم، از همین قضاوت بی‌رحمانه‌ات ترسیدم. دیروز آمده‌بودم...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.پاورچین‌پاورچین سوی کیفم رفتم، تنها صدای سرفه‌های او بود که از سه‌دری می‌آمد و سکوت تاریک و سنگین کلاه‌فرنگی را می‌شکست. عکس‌هایش و...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.با صدای سوسن به خودم آمدم و چشمان ترم را به او دوختم. خودم را جمع و جور کردم که سوسن گفت: - خانواده‌ی بسیار خوبی بودند، خدا کند که وصلت...
-
ژولیت به موضوع برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان پاسخ داده‌است.با صدای سوسن به خودم آمدم و چشمان ترم را به او دوختم. خودم را جمع و جور کردم که سوسن گفت: - خانواده‌ی بسیار خوبی بودند، خدا کند که وصلت...
