آخرین محتوا توسط ژولیت

  1. ژولیت

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    درود بر شما درخواست تایید رمانم رو دارم
  2. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    پرده‌ی اشک چشمانم را پوشاند و چهره‌اش مقابل دیدگانم تار شد. دلتنگی تا مغز استخوانم نفوذ کرد. زیرلب با بغضی نامش را زمزمه کردم. نگاهش ترش را به من دوخت و با ناامیدی به من زل زد. از جا برخاستم و درحالی که دیدگانم مدام از اشک پر و خالی می‌شدند، سویش پر کشیدم. او را تنگ در آغو*ش گرفتم و درحالی که...
  3. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    ساعتی بعد حمید را دیدم که با اشتیاق به سراغ من آمد و گفت: -‌ فروغ با من می‌آیی! می‌‌خواهم چیزی را نشانت دهم. دستم را پشتم پنهان کردم و با حالت تخسی گفتم‌: -‌ نمی‌آیم! اگر بیایم تو باز می‌خواهی مرا اذیت کنی! با نگاهی پراشتیاق درحالی که تیله‌های قهو‌ه‌ای چشمانش می‌درخشیدند گفت: -‌ به خدا تو را...
  4. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    بی‌اهمیت به او که مرا مشتاقانه تماشا می‌کرد، دامنم را بالا گرفتم و خرامان مسیر رفتن را در پیش گرفتم تا از آن پسرک تخس دور شوم که از لجش پایش را روی کفشم گذاشت و من هم روی زمین کله‌پا شدم. صدای جیغ گریه‌هایم در میان صدای‌ قاه‌قاه خنده‌های شیطنت‌بارش می‌آمیخت. از جا برخاستم و کفش خاله را برداشتم و...
  5. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    خودم را می‌دیدم که نقش روی زمین شده‌بودم و گیج و سردرگم تلاش می‌کردم تا با روزنامه‌ها، بادبادکی برای خودم دست و پا کنم. دیری نپایید که حمید بالای سرم ایستاد و گفت: -‌ اینطوری که بادبادک درست نمی‌کنند! سر چرخاندم و او را دیدم که با چهره‌ی شکفته و شیطنت‌بارش به من زل زده‌بود. نخ قرقره‌ی بادبادکش...
  6. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    گوشه‌ی لبم را گزیدم و با ناراحتی گفتم: -‌ چون طاهره‌خانم از آن خانه بی‌خبر رفته، مرا مقصر می‌داند و پایش را در یک کفش کرده تا از من طلاق بگیرد! دیگر برایم مهم نیست فردین! به اندازه‌ی کافی در عشق او مجادله کردم و زجر کشیدم. دیگر بیشتر از این توان مجادله کردن برایم نمانده! از اینجا که رفتم به او...
  7. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    زری با اوقات تلخی گفت: -‌ هر دو به نوعی مقصر هستید اما یک نفر باید کوتاه بیاید! -‌ تمام این مدت این من بودم که درد می‌کشیدم و او فارغ از این دنیایی که برایم ساخته بود، اینجا با آن زن و جبهه سرگرم بود. بعد از آن هم که یکدیگر را پیدا کردیم، باز هم این من بودم که التماسش می‌کردم به سر زندگیمان...
  8. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    با نگاه تیزی به من نگریست و گفت: -‌ تو و قضاوت‌های بی‌رحمانه‌ات، به اندازه‌ی همه‌ی این مصیبت‌ها برایم کافی بود! گر گرفتم و قبل از اینکه دهان باز کنم فردین با عتاب به ما گفت: -‌ دِ...هه! خجالت بکشید! انگار بچه‌ی خردسال هستند. مردم دارند ما را نگاه می‌کنند! نگاه به قهر چرخاندم و حرفی نزدم، زری سری...
  9. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    در فرودگاه بودیم، بالاخره بعد از ساعت‌ها تاخیر، پرواز به مقصد لندن اعلام شد. خاله نگاه غم‌زده‌اش را به من دوخت و گفت: -‌ فروغم... . حرفش را خورد و چشمانش تر شدند و به زور ادامه داد: -‌ آخرش نگذاشتید شاهد وصالتان باشم. او را در آغو*ش فشردم و صورتش را بو*سیدم و گفتم: -‌ تو را به جان فروغ، خودتان را...
  10. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    آهی سینه‌سوز بیرون دادم و حرفی نزدم. ظهر ناهار بدون او صرف شد و خاله و عمورحیم نگران او بودند. ایرج و رامین آدرس خانه‌ی او را از فردین گرفتند و به دنبال او رفتند. کم‌کم تب و تاب آماده کردن مجلس درد و رنج او را از سرم انداخت. شب بود که لامپ‌های رنگی با وزش نسیم سردی در لابه‌لای درختان چشمک...
  11. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    سپس با حالت قهر از کلاه‌فرنگی بیرون رفت. خاله را در آغو*ش فشردم، سوسن که تازه از شوک بیرون آمده‌بود، سوی ما آمد و گفت: -‌ فروغ! مگر دیوانه شده‌ای؟ چرا این حرف‌ها را می‌زنید؟ با لجاجت و ندانم کاری می‌خواهید آتش به زندگیتان بزنید؟! دردمند نالیدم: -‌ این آتش خیلی وقت بود که به زندگی من افتاده بود،...
  12. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    ل*ب با ناراحتی فشرد و چند ثانیه نگاه خشمگینش را به من دوخت و با صدایی رسا از خشم گفت: -‌ چندبار به تو گفتم؟! چندبار گفتم من زن ندارم! مگر باور کردی؟! هر بار مرا با قضاوت‌های بی‌رحمانه‌ات شکنجه کردی. خاله به خود آمد و سراسیمه خواست پا درمیانی کند که با صدایی که از ناراحتی و بغض ارتعاش داشت گفتم...
  13. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    خاله با دیدنم تبسمی کرد و گفت: -‌ الهی پیر شوی دختر که مرا از غصه‌ی خودت پیر کردی! الان باید تو هم با فردین روی این صندلی عروسی می‌نشستید. زهرخندی به ل*ب پاشیدم و سکوت تلخی کردم و بعد گفتم: -‌ به من هم کاری بسپارید. سوسن دستم را گرفت و گفت: -‌ بیا برویم سیب‌ها را دستمال بکشیم. بازویم را کشید و...
  14. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    نگاه اشک‌آلود و ناباورم سوی فردین چرخید که حق‌به جانب به من چشم به من دوخته بود و گفت: -‌ حالا فهمیدی فروغ کجا اشتباه کردی! تیر قضاوت‌های بی‌رحمانه‌ات نه تنها او را، بلکه خودت را هم زخمی کرد. هر چقدر به تو گفتم آدرس او را به من بده لجبازی کردی! عاقبت این حمید بود که مجاب شد و دیروز در بیمارستان...
  15. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    نفسم را با ناراحتی بیرون دادم و گفتم: -‌ لطفاً داخل بیایید. سپس از جا کنده شدم و خودم زودتر با حالت قهر و ناراحتی داخل خانه شدم و وسط هال دست به سینه و طلبکار ایستادم، فردین در را گشود و گفت: -‌ بفرما آبجی. او درحالی که فین‌فین می‌کرد، داخل شد و من با نگاهی دردمند و کینه‌توزانه او را نگریستم. با...
عقب
بالا پایین