چه فقری این دنیا دارد وقتی که صدایی پشتِ آن پنجره، تاریکیِ سکوتی را بلعید؛ نگاهی که در نبض این سکوت، سوخت و دلی که در خلوتِ شبانهاش، سنگ شد.
آنگاه که تنفر، بغضش را پینهوار بر برهوت خاطرات نمسار کرد، نحسی ثانیهها در فلاکت چشمها محو شد.
چه آسان در این تیرگی ظلمتسرا خاموش گشتی، وقتی که نفسهای شب بر عمقِ تنت همانندِ درد تازیانه خوردند.
طعمِ حیات را در وجودِ بیثمرت، همانند آوایی نامربوط خفه کردی و نفیره رهایی را در ازدحام مرگ تنفس کردی.
کدام آفتاب این چنین عریانتان کرده که تقدیر، چنگ شیون مینوازد؟
نمیدانی چه وسعتی دارد وقتی در ظلمتسرا، آوازهٔ بیچارگیات چکیده میشود، طبلِ رسواییات زده میشود.
دلتنگی در این بروهت برای یک انسان، جایزالخطاست؟!
عنوان : مخدوم
ژانر : عاشقانه
نویسنده : زیبا سعیدی
مقدمه:
دل زدم، فریاد زدی! بغضِ ترانه شکست وقتی که پروانهوار در اقیانوسِ چشمهایت مبحوس شدم! بالهایِ بیپَرم زمانی که تو را در دریایِ بیکرانهٔ عشق، مخدوم خواندم؛ نتوانست وجودِ خاکسترم را التیام دهد.
عنوان: صدایی که تکرار میشود
نویسنده: زیبا
ژانر: تراژدی
مقدمه:
درونِ چشمهای اقیانوس صدفی خفته است. صدفی که هر دم بانگِ هزاهز و غریو مینوازد. جهان در تلاطمِ این سیرت، لبخند میزند و چشمهای آن بینوا در صدایش آتش میجوشد تا دمی شنیده شود.
اینجا صدایِ بیگانهای میانِ امواج دریا شنیده میشود. انعکاسِ زندگی در تلاطمِ باد به جریان افتاده است و کربتِ آسمان برای اندکی اقلیم بر سر تنگدلان نیزه پرتاب میکند.
جویباری مکدر شده از خونِ پژمان، گُلهای شاطی را به اشتغالِ مهموم در میآورد و آوازهٔ حزنآلودِ آن بیگانه بر جهان بیداد میکند.
در انتهای سلک، آوایی حزنآلود، گیتی را دربرمیگیرد. خرناسِ فاختهاش جهان را درهم میشکند و پرزهای از هم گسستهاش، طین را گلگون میکند.
آوازهٔ فریادش از طین برافراخته میشود و در درون دریای خونِ خودش به تازیدن ادامه میدهد و هر دم بانگِ مشقّت میسراید.