مادرش ترسیده با صورتی پر از اشک، عقب رفت و تندتند کلمات را پشت هم چید:
- چی شده جان دلم؟ دلم هزارراه رفت عزیز دل مادر... منو کشتی.
چشمش که به خون خشکشدهیِ روی لباس آریا افتاد، باری دیگر صدای گریهاش بلند شد. دستانش را مشت کرد و همانطور که به سینهی پسرش میکوبید، نالید:
- مگه قرار نبود که...
داشتیم قدم میزدیم و با همدیگه صحبت میکردیم که در کمال تعجب، سه مرد قدبلند جلومون وایستادن و همهی اطرافیانمون ساکت شدن. سرمون رو آرومآروم بالا بردیم که رهبر رو دیدیم، درحالی که چند نفر سریع خودشون رسوندن و پشتش قرار گرفتن. پاهای هر سهتامون شروع به لرزیدن کرد و با ترس خیره به اونها شدیم؛...
سلام دوست عزیزم
دلنوشتهت موضوع جالبی داره و اینکه سعی کردی از یه برنامه، دلنوشتهای با جنبهی نقد بنویسی برام خاص بود و از دلنوشتهت لذت بردم.
جملهبندیت عالی بود، غلط املایی به چشم نمیخورد و علائم نگارشی و اصول درست نویسی رعایت شده.
موفق باشی.
صدای آن طرف تلفن قطع شد و بعد از چند لحظه پدرش با تردید پرسید:
- دختر آقای رستگار رو؟
نیم نگاهی به پشت سرش انداخت که هیچی ندید. ناگهان به خود آمد و فکر کرد وقتی که با غضب سوار ماشین شدهبود و توجهای به او نکرده، او همانجا در بیمارستان ماندهبود. سریع ماشین را پارک کرد و همانطور که به غرغرهای...
بالاخره زمان کلاس تموم شد و استاد تا آخرش اینقدر گفت و گفت و گفت که دهن خودش کف کرد و برخلاف قولش زمانی برای سوال پرسیدن بهمون نداد و سریع از کلاس خارج شد. تارا بنده خدا که هنوز غصهی آدامسه رو میخورد، دستمون رو کشید تا بریم و به استاد بگیم. استاد توی راهرو به سمت در قهوهای میرفت، همین ما...
الان که نگاه میکنم میبینم چنان آتیشی تو چشاش شعلهوره که نگو، برای همین سعی کردیم اون رو به یه لبخند ملیح دعوت کنیم که طرف بدون اینکه چیزی بگه وارد کلاس شد. ما هم مثل دخترانی مظلوم دنبالش رفتیم، در نگاه اول رهبر رو دیدیم که ردیف اول متشخصانه نشسته و همونطور که با انگشتاش میز رو به ضرب گرفته،...
چند دقیقه بعد دکتری جوان وارد اتاق شده و بعد از چک کردن وضعیت آریا، اجازهی مرخصی را داد اما دخترک همچنان در خواب به سر میبرد. گاهی در خواب ل*ب برچیده و همچون گربهای ملوس گونهی استخوانیاش را به پشت دست آریا میمالید. در تمام این مدت آریا خیرهی صورت معصوم او بود که ل*ب پایینش را جلو آورده و...
...
انگار دعوای ما باعث شد تا سربازای رهبر تا حدودی قضیه رو جدی بگیرن و این بار راه جدیدی برای فراری دادن ما بکنن... . تصمیم گرفتیم ایندفعه دوستانه به دانشگاه بریم و دست دوستی به سمت بقیه دراز کنیم، هر چی نباشه بهسختی تونستیم وارد دانشگاه بشیم و نباید به این آسونی عقب بکشیم. اجباراً دست به...