"میدونی غمگینتر از تنهایی چیه؟" بعد یه مکس کوتاه ادامه دادم.. "نفهمیده شدن ِ"
سرش رو به نشانه تائید تکون داد و گفت :" اینکه هر کار و عکس العملت جوری برداشت بشه که اصلا هدف تو نیست. چیزی که همه ما درگیرشیم
.. درست میگی نفهمیده شدن :)"
در چشمهایش دنبال کمی عشق بود، شاید هم محبت اما او چشمهایش را پوشاند که مبادا از درونش خبری به او برسد.
محکم گفتم:" شما دوتا اصلا معنی عشق رو میفهمین!"
میترا رو به من کرد و گفت:" عشق تنها چیزیه که معنی درست و درمونی نداره! از وقتی یادمه و چشم باز کردم فقط علی بود. وقتی تو مسیر مدرسه بودم فقط...
گاهی فکر میکنم درد واقعی، نه زخم روی پوست بلکه سکوتی اجباریست، نگاهی که میکنی و میگذری که مبادا زندگیت را تحت شعاء قرار دهد و یا حتی میتواند خاطرهای باشد از گذشته ای دور که مثل میخی در جانت خود نمایی میکند؛آری درد واقعی دردیست که به اصطلاح آدمها حس نمیشود، اما سرتا سر وجودت را فرامیگیرد.