پارت ۱*
سیگارش و توی جا سیگاری خاموش میکنه. حواسش به سیگارای خاموش نبود! یکی بعد از دیگری مهمون لبای خستهاش میشد. با صدای در اخمی میکنه و با صدای بیروحش اجازه ورود و صادر میکنه.
مرد سیاه پوش هیکلی دستهاش و به هم قلاب میکنه و شمرده میگه:
- آقا... جبار خان مشخصات و فرستادن... چی دستور...