به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

آخرین محتوا توسط ZeinabHdm

  1. ZeinabHdm

    نقد و بررسی نقد داستان جنایت در کتابخانه | منتقد: ZeinabHdm

    میتونید اسمی متناسب با حال و هوای روحی نگهبان بنویسید اگر اینجوری باشه باید جلدتون رو هم عوض کنید که این باز دردسر داره . میتونید اسمش رو متناسب با حال و هوای استرس و سرمای کتابخونه انتخاب کنید مثلا: آشفتگی، روان سوخته و... یا میتونید اسم یک حیوان را روی نگهبان که مریضی روانی دارد بگذارید مثلا...
  2. ZeinabHdm

    نقد و بررسی نقد داستان جنایت در کتابخانه | منتقد: ZeinabHdm

    راستش را بخواهید آخرش مشخص شد که نگهبان دستگیر میشه همان چیزی که حدس می‌زدم؛ رمان شما کمی سطح ساده و ابتدایی داشت، معمای چندانی در ذات متن دیده نمیشد؛ اما همین که همه به دنبال قاتل بودند و رد و نشانی از او را می‌خواستند خب به نظرم می‌تونه ژانر معمایی بگیره؛ چون نگهبان خودش راز و رمزی داشت که...
  3. ZeinabHdm

    نقد و بررسی نقد داستان جنایت در کتابخانه | منتقد: ZeinabHdm

    سلام وقت خوش شما در رمان ذکر کردید که قبلاً امید نیما را دیده، بالاخره چنین کاراکتری قبلاً وجود داشته مثل کاراکتر سارا هم که قبلاً وجود داشته ولی بعد به قتل رسیده، مثل این میمونه که توی یک فیلم سینمایی چهره‌ای از مقتول نبینیم اما دنبال قاتل بگردیم، خب توی همون فیلم هم یک تصویری از مقتول داخل یک...
  4. ZeinabHdm

    دفترکار دفترکار منتقد رمان ZeinabHdm

    نام داستان: جنایت در کتاب‌خانه نویسنده: @حدیثه🫧 لینک نقد: https://forum.cafewriters.xyz/threads/41676/#post-358949 تاریخ ارسال: سی‌ام مرداد ماه ۱۴۰۴
  5. ZeinabHdm

    نقد و بررسی نقد داستان جنایت در کتابخانه | منتقد: ZeinabHdm

    🟠ارکان های پایانی 1.ایده همان طور که در بخش نقد عنوان گفتم؛ احیانا در کتابخانه اتفاقی می‌افتد که قبلاً در زمان‌های هم نام با داستان شما اتفاق افتاده پس ایده شما نپخته و کمی تکراری بود؛ حتی من پایانش را تصور کردم و نظرم را در مرود پایان برای شما شرح دادم. توصیه: هیجان و ماجراجویی هر چه بیشتر در...
  6. ZeinabHdm

    نقد و بررسی نقد داستان جنایت در کتابخانه | منتقد: ZeinabHdm

    به نام خداوند طراوت پروانه‌ها نقد داستان جنایت در کتاب‌خانه سخن منتقد: با عرض سلام و ادب خدمت نویسنده محترم ضمن تبریک به شما جهت شروع تحولی جدید در دنیای ادبیات کهن فارسی، توجه فرمایید که موارد ذکر شده در ذیل تنها نظر منتقد به شمار می‌رود و بیان صریح موارد فقط جهت اصلاح متن شما نگاشته شده است و...
  7. ZeinabHdm

    اطلاعیه درخواست رنک نویسنده رمان~

    درخواست رنک نویسنده رسمی داشتم رمان مژدار را تمام کردم کافه نویسندگان در حال تایپ دارم چهار داستان کوتاه تمام کردم
  8. ZeinabHdm

    فراخوان جذب مدیر تخصصی و عمومی {۱۴۰۴}

    اعلام آمادگی رده بندی اثار
  9. ZeinabHdm

    اطلاعیه درخواست نقد حرفه‌ای شورا | رمان

    درخواست نقد حرفه ای https://forum.cafewriters.xyz/threads/39753/
  10. ZeinabHdm

    خوب رمان ساقدوش | زینب هادی مقدم

    نیم نگاهی به شکوهمند انداختم، با چشمانی سرد که کمی تعجب در داخلشان دو دو می‌زد؛ خیره ام بود که گفتم: - براتون توضیح میدم. سپس از مرد تشکر کردم و جلوتر از او از درب خروجی، بیرون رفتم؛ نزدیک ماشین شدم، درب را برای او باز گذاشتم و سوار شدم؛ درب ماشین را که بستم با صدای عصبی او مواجه شدم: میشه بگی...
  11. ZeinabHdm

    خوب رمان ساقدوش | زینب هادی مقدم

    مقابل آینه ایستادم؛ وقتی یقه کت را مرتب می‌کردم؛ مرد لفاظی که روز استخدام او را دیده بودم پشتم قرار گرفت و دست به سینه از آینه خیره‌ام شد، نگاهم را از آینه گرفتم و مقابلش ایستادم؛ نگاهی به سر تا پایم انداخت و با لبخندی کش‌دار ل*ب زد: مثل همیشه خوشتیپ و جذاب. ممنونم. ببین معین جان رز به شدت آن...
  12. ZeinabHdm

    خوب رمان ساقدوش | زینب هادی مقدم

    چشمان زن در پی یافتن حقیقتی به سمتم پرتاب شد؛ بدنم را در آغو*ش گرفته، سرما در تمام تنم رسوخ کرده و عذابم میداد؛ تنها توانستم بگویم: - رویا کجاست؟! زن پوزخندی زد و از جای برخاست؛ دستانش را به صورت دست به سینه در هم کرد و پشت پنجره ایستاد؛ نفسی سخت از جان بیرون داد، تنها ل*ب زد: - رویا؟! همه‌اش...
  13. ZeinabHdm

    خوب رمان ساقدوش | زینب هادی مقدم

    مقابل زن نشسته و این بار چندمی بود که او را دیده بودم؛ کت کوتاه بافتنی سفید و شلوار کوتاه طوسی پوشیده بود؛ روسری سفید و طوسی را با عینک دور سفیدش ست کرده بود، بوی عطر شیرینش بینی‌ام را می‌آزرد؛ پوشه سبز کاغذی را روی میز گذاشت و از بالای عینک درشت روی صورتش خیره‌ام شد؛ لبخندی زد و گفت: شنیده...
  14. ZeinabHdm

    خوب رمان ساقدوش | زینب هادی مقدم

    بام تهران از این ارتفاع تماشایی است حتی اگر چراغ خانه‌ای از سوختن اهل خانه روشن است یا شاید این روشنی از داغ دل مادری نشأت می‌گیرد؛ سیگار را از گوشه لبم برداشتم؛ پوف سنگینش را بیرون دادم و نفسی عمیق کشیدم؛ صدای قدم‌های زنی و سپس متوقف شدنش کنارم من را به سمت خود معطوف کرد؛ نیم نگاهی حواله‌اش...
بالا