آخرین محتوا توسط Tifani

  1. Tifani

    نظارت همراه رمان توفش | ناظر: تاجر غم

    سلام عزیزم دو پارت
  2. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    جلوی اتاق بازجویی ایستاد. صدای کشیده شدن صندلی‌ها و زمزمه‌ی آرام سربازها از پشت درب به گوش می‌رسید، اما ذهنش جای دیگری بود. برای لحظه‌ای دستش را به چهارچوب چوبی در گرفت؛ انگار چیزی باید محکم نگهش می‌داشت تا نلغزد. این‌بار ماجرا با همه‌ی مأموریت‌ها فرق می‌کرد. نه برای اینکه این دخترک سرسخت‌تر از...
  3. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    یک قدم دیگر عقب رفت، گویی فقط با آن فاصله‌ی ناچیز بود که می‌توانست خودش را از گردابی که ناگهان در دلش پیچیده بود، نجات دهد. سینه‌اش سنگین شده بود. نه از خشم که از چیزی شبیه پشیمانی یا شاید شوقی که جای اشتباهی سبز شده بود. دخترک اما مثل آن روز میان میدان، نگاهش را عقب نکشید. محکم، مستقیم و...
  4. Tifani

    نظارت همراه رمان توفش | ناظر: تاجر غم

    ویرایش شد عزیزم دو پارت دیگه هم گذاشتم
  5. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    *** سه روز گذشته بود. سه روزی که هر ساعتش شبیه وزنه‌ای بود که آرام‌آرام روی شانه‌ی بازداشتی‌های جوان ستاد گذاشته میشد. بازجویی‌ها یکی‌یکی انجام می‌شدند، پرونده‌ها بالا می‌رفت، گزارش‌ها نوشته میشد؛ اما یک پرونده هنوز بی‌نتیجه مانده بود: پرونده‌ی دخترک خاموش. دختری که آمده بود و جز سکوت و نگاه...
  6. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    صدای پاهای احمد در راهروی سنگی فرمانداری طنین می‌انداخت. دیوارها نم کشیده بودند و نور زرد چراغ‌های نفتی بیشتر از آن‌ که روشنی بیاورند، سایه‌ها را پررنگ‌تر کرده‌ بودند. هوا اگرچه بهاری بود، اما بوی باروت، رطوبت و اضطراب همه‌چیز را درون این ساختمان سردتر جلوه می‌داد. یکی از سربازها درب اتاقی بزرگ...
  7. Tifani

    نظارت همراه رمان توفش | ناظر: تاجر غم

    ویرایش شد گلم دو پست جدید
  8. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    باد آرام از میان درختان حیاط گذشت و رد نمناک صبحگاهی را بر سنگ‌فرش‌ها جا گذاشت. احمد همراه با سرباز با گام‌هایی تند از درب عمارت بیرون رفت. پالتو را نیمه‌راه پوشید، یقه‌اش را بالا داد و سوار بر ماشین ارتشی شد که صدایش از دور قابل‌تشخیص بود. راننده بی‌درنگ راه افتاد و چرخ‌ها، گل‌های...
  9. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    *** روزها یکی پس از دیگری آمدند و رفتند. انگار تقویم تنها کاری که بلد بود، تکرار بود. صبح‌ها مثل قبل با بوی چای و صدای پاهای آقا سید روی پله‌های چوبی شروع می‌شدند و شب‌ها با سکوت سنگین خانه‌ی قدیمی و نور کم‌رمق چراغ‌های نفتی به پایان می‌رسیدند. احمد حالا بیشتر شبیه خودش شده بود. نه آن مردِ...
  10. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    صدایش آرام بود، اما از لای چین‌هایش سال‌ها خدمت، صبر و دلسوزی می‌تراوید. احمد سر تکان داد و پیاده شد. دست‌هایش را در جیب فرو برده‌ بود. بارانی چرمی‌اش از مه خیس شده بود و موهای جلوی پیشانی‌اش کمی به صورتش چسبیده بودند. فقط سری برای پیرمرد تکان داد و با همان صدای بم و گرفته‌اش گفت: - چیزی نگین...
  11. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    *** روزها پشت سر هم می‌گذشتند. آرام، بی‌رحم و شبیه هم؛ اما در دل آن روزهای شلوغ و پر از هیاهوی اداری، تنها چیزی که احمد را سر پا نگه می‌داشت، آن نگاه بود. آن چند ثانیه‌ی لعنتی. آن چشم‌های زخمی که نه ترسیده بودند، نه عقب کشیده بودند؛ تنها با یک اخم، بیشتر از صدها فریاد در وجودش رسوخ کرده بودند...
  12. Tifani

    عالی رمان توفش | تیفانی

    *** (فلاش بک) هوا سنگین بود. نه از باران و نه از دود، بلکه از فریادهایی که در خیابان پیچیده‌ بود. شعارها، صدای قدم‌های شتاب‌زده، بوق‌های ممتد و همهمه‌ی هراسان جمعیت مثل موجی خروشان از چهار سوی میدان جاری بود. توده‌ی معترضان، با پلاکاردها و فریادهای خشمگین، از قلب خیابان گذر می‌کردند. مردی...
  13. Tifani

    دنباله دار شیرینی مورد علاقت چیه؟

    خب من مامانم قنادی خونگی داره آف کورس که عاشق همه شیرینیام اما با اختلاف بروکی
عقب
بالا پایین