جلوی اتاق بازجویی ایستاد. صدای کشیده شدن صندلیها و زمزمهی آرام سربازها از پشت درب به گوش میرسید، اما ذهنش جای دیگری بود. برای لحظهای دستش را به چهارچوب چوبی در گرفت؛ انگار چیزی باید محکم نگهش میداشت تا نلغزد. اینبار ماجرا با همهی مأموریتها فرق میکرد. نه برای اینکه این دخترک سرسختتر از...