زنها یکییکی به سمت خاتون آمدند؛ بعضی اشک در چشم داشتند و بعضی لبخند. یکی گوشوارهها را صاف میکرد، دیگری تکهای نبات در دهانش میگذاشت و زیر ل*ب دعا میخواند. بوی اسپند و گلاب در هوا پیچیده بود. شعلهی آتش در آتشدان کوچک گوشهی اتاق میرقصید و دودش مثل نخی نقرهای در هوا بالا میرفت.
عروس هنوز...