صفحه اصلی
تالارها
نوشتههای جدید
ویترین موضوعات
جستجو در تالارها
ویترین آثار
آخرین بررسی ها
جستجو در منابع
جدیدترینها
موضوعات ویژه
نوشتههای جدید
منابع جدید
آخرین فعالیت
وبلاگ ها
اعتبار
معاملات
سکه: 0
ورود
ثبتنام
جدیدترینها
جستجو
جستجو
فقط جستجوی عنوانها
توسط:
آخرین فعالیت ها
ثبت نام
منو
ورود
ثبتنام
فهرست
نصب برنامه
نصب
گزینههای بیشتر
تماس با ما
بستن منو
به کافه نویسندگان خوش آمدید
با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچههای هفت شهر نوشتن با ما باشید
ثبتنام
ورود
صفحه اصلی
جاوا اسکریپت غیر فعال میباشد. برای تجربه بهتر، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser
.
آخرین فعالیت Emily
Ads
برای شروع و درخواست تایید رمان کلیک کن✅
برای شروع و درخواست تایید رمان کلیک کن✅
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Like
واکنش نشان داد.
نه عطا واقعاً نمیفهمید. مُری داشت هذیان میگفت. - چرا داری چرت میگی مُری؟ داداش طرف از ته کوچه میومد، زرد کرده بودی! چه جوری میخوای...
9/2/25
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Like
واکنش نشان داد.
مُری رو به عطا گفت: - آمار خانم دکتره رو بگیر. اگه داداش گولاخ نداشته باشه به درد نمیخوره. آدم باید مثِ سگ از داداش دختره بترسه تا یه...
9/2/25
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Like
واکنش نشان داد.
مُری دوباره آب دهانش را فرو داد: - کی چی گفته؟ خلاف به عرضتون رسوندن ستون. ل*بهای خشک باریکش را با زبان تر کرد. نگاهی به مردم صف نانوایی...
9/2/25
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Like
واکنش نشان داد.
نعیم برادر بزرگ محبوب بود. لات و لوت و سر دستهی ارازل اوباش محله. بزن بهادر و کله شق که در سال چند باری برای ضرب و شتم، خفت گیری، شرخری...
9/2/25
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Like
واکنش نشان داد.
امروز هم دوباره مُری پاپیچ عطا شده بود که کار را زودتر تعطیل کنند که ننه سوری برای عطا دلمه پخته است. نتیجه این بود که حالا هنوز غروب...
9/2/25
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Like
واکنش نشان داد.
تقصیر خودش بود. روزی که درنا دانشگاه قبول شد، این پراید دست دوم را برایش خرید. تقصیر خودش بود که دخترش حالا ماشین را به در و دیوار...
9/2/25
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Love
واکنش نشان داد.
هد بند را از دور سرش باز کرد و بین موهای کوتاهش دست کشید. سبد آت و آشغالهایش را ب*غل زد و در سرویس را باز کرد. همزمان با خروج او، پدرش...
9/2/25
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Like
واکنش نشان داد.
درنا کمی فکر کرد و گفت: - خیلی ممنونم. باید مشورت کنم. باهاتون تماس میگیرم. تماس را قطع کرد و همان جا به جزیره تکیه زد. دانیال آخرین...
9/2/25
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Like
واکنش نشان داد.
صدایی مردانه از آن طرف خط گفت: -خانم فرهمند؟ -خودم هستم. بفرمایید. مرد، کوتاه گلویش را صاف کرد و گفت: - از صافکاری تماس گرفتم...
9/2/25
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Like
واکنش نشان داد.
خانه در ذهن درنا جایی بود شبیه خانهی مهشید. روزهای دانشگاه، هرازگاهی که بین کلاسها و به بهانهی نزدیک بودن خانه، مهشید او را برای...
9/2/25
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Like
واکنش نشان داد.
دنیا را میگفتم یا درنا؟ دنیا که کارش حساب و کتاب نداشت. درنا را میگفتم که بالاخره چهار طبقه پله را بالا رفت. از شدت خستگی به در تکیه...
9/2/25
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Like
واکنش نشان داد.
*** وقتی که داشت از پلههای ساختمان بالا میرفت، احساس میکرد که باری به وزن یک تُن روی شانههای ظریفش سنگینی میکند. روز سختی داشت. اول...
9/2/25
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Like
واکنش نشان داد.
درِ حیاط ویلایی را به آهستگی باز کرد و ماشین را داخل برد. دیر وقت بود؛ اما مطمئن بود حاجی الآن از پنجرهی طبقهی بالا سرک میکشد که از...
9/2/25
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Like
واکنش نشان داد.
عطا گاز پیک نیکش را روشن کرد و قابلمهی غذایی را که مادرش برایش گذاشته بود، روی شعله گذاشت. در همان حال صدای مُری را شنید: - کوزهی عسل...
9/2/25
Emily
به
دلبر که جان فرسود از او نوشته
در موضوع
منتخب
رمان خون درنا سرخ نیست | جانان.م
با
Like
واکنش نشان داد.
درنا با صدایی محکم گفت: - نفس عمیق بکش. از آن طرف خط هنوز صدای گریه میآمد. درنا مثل هر موقع دیگری که استرس داشت، مشتش را پشت سر هم باز...
9/2/25
صفحه اصلی
این سایت از کوکی ها استفاده می کند. با ادامه استفاده از این سایت، شما با استفاده ما از کوکی ها موافقت می کنید.
تایید
ادامه مطلب…
بالا