مادر آوینا هراسان به طرف کشو رفت و گوشی به دست گفت:
- لطفاً بنویسید ۰۹۹۸... .
ارغوان با همان خودکار به دست، در دستاش شماره را نوشت.
طهورا جدی آرام گفت:
- آفرین ارغوان!
ارغوان بیتوجه به حرف طهورا، به حرفهای مادر آوینا گوش سپرد.
- جناب سروان، کی قاتل دخترم رو پیدا میکنید؟ کی جنازه دخترم رو از...
سروان باریدیگر به هردو احترام میگذارد.
طهورا هنوز نگاهاش به آن چاقو که در پلاستیک دربسته بود، کنکاش میرفت. فکرش همان فکری که ظهر در ذهناش خطور میکرد، افتاد. کلمهی سرنخ در سرش مدام به پژواک درمیآمد و این برایش حس پوچی به حساب میآمد. دستانش کمکم مُشت گردید و اخمی خوفناکی در پیشانیاش...
ارغوان تمام حرفهای طهورا را در برگهی گزارشش مینوشت و نزدیک بود دستاش از شدت نوشتن، شکسته شود.
- طهورا، میشه اونقدر بهم سخت نگی؟ خسته شدم.
طهورا ابروانش چین خورد و نیز با عصبانیت گفت:
ـ نه! چرا توی هرکاری سست و تنبل شدی ارغوان؟ مثلاً تو اومدی گزارش بنویسی. اگر اینطوریه باید بگم که تو به قتل...
گوشیاش را از روی تخت برداشت و نیز جواب داد:
- جانم طهورا؟ گوش شنوای حرفتون هستم.
طهورا جدی میشود و میگوید:
- پرونده رو یه بازیابی کردم. منتظرم با سرکار خانم به سر صحنهی جرم بریم. میای دیگه انشاءاللّٰه؟
ارغوان خندهاش گرفت. طرز صحبت طهورا او را به خنده وا داشته بود.
- آره میام. داشتم حاضر...
شوهر آیندهی بهتری پیدا خواهم نمود فعلااااااً🤣🤣
من نمیخوام ازدواج کنم فعلا عزیزم به اون سارا بگو هنوز باهاش حالا حالا ها کار دارم صبر کن و ببین
@آسِمان؛