نام آن مردی که شد همسر به دستت، چیست، راست؟
آشنا یا غم؟ خودت پاسخ بده، بیاشتباست؟
چند شب باید بخوابم تا فراموشت کنم؟
یا بگو چند آسمان باید بگرید، دل خطاست؟
ماندهام در کوچههای بیتو، بینام و نشان
بی تو غمگینم، سکوتم، کودکیام بینهان
خانه ساکت، عکسها گریان، زمان افتاده است
دل به هر دیوار میکوبد، ندارد ارمغان
تولد تولد تولدت مبااااااارک مامی قشنگم
ابراز علاقه به سبک یاسین هم خودت تو ذهنت انجام بده اینجا جاش نیست😂💚💚💚💚
ایشالا به هرچی میخوای برسی و امسال بهترین سال زندگیت باشه
کاش آن لحظه که گفتند: بر دلِ او دل نبند
میشنیدی ضرب قلبی را که میمیرد بلند
با نگاهی سرد گفتی: «چارهای جز این نبود»
لیک من دیدم درونت شعرهایی بیگزند
دامنت را بستند از نامحرمی آیینهسان
چشمهایِ بستهات میرفت، چون آییندان
عطر تو در خانه جا ماند و ز آن جانِ من
با تو رفت، هرچند جسمم ماند در بالینِ آن
گفتمش: «دنیای بیتو تار و خاموش است، نیست؟»
گفت: «من هم زخم دارم، کارِ دل خاموش ز چیست؟»
گریه میکردی ولی با اشک، لبخندت شکفت
مثل ماهیست در دلِ برکه، غمش اما ز کیست...
دست مردم بود و تقدیر و سکوتِ سرد شب
دل برید از ما و دل کندن نبود آسان ز تب
مادرت گفت: «این به نفع توست، باید بروی»
پدرت گفت: «عشق یعنی بازیای بیمنتهب»
رفتهای با گریه، بی لبخند، بی نام و نشان
ماندهام تنها، میان سایهها، در آسمان
باد شب پیچیده در یادم به عطر موی تو
هرکجا رفتم، تو بودی، من نبودم در جهان
~به نام خالق عشق~
عنوان اثر: نایارا
کاتب: محمد یاسین نصرتی(شاهیاس)
در ژانرِ: عاشقانه، تراژدی
به قالبِ: غزل(دنباله دار)
دیباچهای بر اثر:
در شبهای بیستاره، آنجا که حتی ماه هم از غمِ عشقی نافرجام پنهان شده، قلم به رقص درآمده تا قصهای بگوید از عشقی که از دست رفت. قصهای از وصال و هجران، از...