ابتدا زن سالخوردهای که صورتش چروک نداشت، نه به خاطر زیبایی، به خاطر اینکه اصلاً پوستِ کامل روی صورتش نبود. خطوطش همچون سایههایی بود که دائم جا بهجا میشدند و صدایش مانند این بود که کسی جریان باد را در یک غار ضبط کرده باشد.
- ورجمه بیدار شده و گرسنهس!
سپس صدای نفر بعدی بلند شد، مردی...
***
تمام وجودم در آتشی نامرئی میسوخت. سوزش را در تمام بدنم احساس میکردم؛ ولی به چشمم هیچ ماده اشتغالزایی نمیدیدم. نمیدانستم کجا هستم. پشت میلههای یک اتاقک سنگی در بندِ آتش بودم. فریاد میکشیدم و آن سه نفری که در آنطرف میلهها دور میزی که واقعاً آنجا بینشان نبود؛ ولی از کتابهایی که معلق...
برای لحظهای چشمانم را بستم و نفس عمیق کشیدم. میخواستم به خودم اعتماد به نفس کافی بدهم. شاید هم به قول جـو، باید موقع تلقین کردن و اعتماد به نفس دادن به خود، جلوی آینه بایستم که اینطور تأثیرش بیشتر است و آینه میتواند آمادهام کند؛ اما خب این فقط ایدهی جو بود نه من. درست است که
آینه همیشه...
مقدمه:
پیش از آن، که نور شکل بگیرد، پیش از آنکه تاریکی معنایی پیدا کند، جهان فقط یک تپش بود، تپشی کور، بینام، بیمرز. از دل آن تپش، جوهری پدید آمد که هیچ قانونی را نمیپذیرفت و هیچ حدی را باور نداشت: « وِرجِمه».
او هیچگاه رام نشد؛ چون شاید گاهی آنچه جهان «دشمن» مینامد، تنها بازتابیست از...
عنوان رمان: وِرجِمه
ژانر: فانتزی
نویسنده: سارابهار
ناظر: @Noghre
خلاصه:
پیشگویی میگوید تاریکیِ کهن دوباره برمیخیزد؛ اما هیچکس نمیداند این تاریکی از کجا میآید. شکافی در زمان ایجاد میشود و در این چینخوردگیِ زمان؛ وِرجِمه آغازگر عصری میشود که جهان برایش آماده نیست... .