اطلاعات اثر
- دسته بندی: داستان و رمان
- عنوان: رستاخیز دیمون
- نویسنده: معصومه نجاتی
- ژانر: ترسناک | فانتزی
دانلود رمان رستاخیز دیمون | نوشته معصومه نجاتی با لینک مستقیم در سایت کافه نویسندگان
آرامش و برکت، بر سرزمین ریجینا سایه افکنده بود و قدرت مطلق در دستان پرتوان شاه آنتوان، وسیلهی حکومت بر سرزمینهای دوردست بود. به ناگاه رستاخیز تاریکی سایهی شوم خویش را بر سر روشنایی افکند و مردمان پاکطینت را اسیر قدرت سیاهی خویش ساخت. در میان پلیدی و تباهی حکومت شی*طان، پاک سرشتان قیام نموده و ارتش شی*طان را بر علیه خویش شوراندند و نبردی هولناک پدید آوردند!
قسمتی از رمان رستاخیز دیمون | نوشته معصومه نجاتی:
در سرزمینی پهناور به نام ریجینا در شرق قارهء آمریکا، فرمانروای قدرتمندی حکم فرما بود. پادشاهی که به مردمان سرزمینش راز زندگانی بخشید و با فتح سرزمینهای مجاور، نعمت و فراوانی را برای مردمانش به ارمغان آورد.
هیچ پادشاهی توان اندیشیدن به مقابله و شکست وی رانداشت؛ درحالی که بسیار جوان و باهوش بود، سالیان سال یکه تاز حکومت بر سرزمینهای دوردست خویشبود. شاه آنتوان، جوانی با اراده پولادین و غیرقابل شکست؛ که تمام مردمان سرزمینش به شدت وی را دوست میداشتند و پادشاهان سر تعظیم بر قدرت بی انتهایش فرود می آوردند.
غرور و شور جوانی در وی ریشه دواند و به پادشاهی مغرور و متکبر مبدل گشت و همه را به چشم زیردستانی مفلوک مینگریست!
***
در میان دیوارهای مستحکم و با ابهت قلعه، که بر فراز کوهی بلند بر افراشته شده بود، شاه آنتوان بر تخت قدرت خویش تکیه زده بود و دانه های یاقوتی رنگ انگور را با طمئنینه در دهان میگذاشت.
فرمانده زاک که مردی با سبیل های بلند و ابروان در هم تنیده که گیرایی چشمان شبرنگش را دو چندان میکرد و قامتی بلند و تنومند ابهت وی را به خوبی به تصویر میکشید، با قدم هایی تند به نزد شاه آمد و پس از فرود آوردن سر تعظیم بر جای ایستاد و با چهرهای غرق تشویش بهسخن آمد و گفت:
هیچ پادشاهی توان اندیشیدن به مقابله و شکست وی رانداشت؛ درحالی که بسیار جوان و باهوش بود، سالیان سال یکه تاز حکومت بر سرزمینهای دوردست خویشبود. شاه آنتوان، جوانی با اراده پولادین و غیرقابل شکست؛ که تمام مردمان سرزمینش به شدت وی را دوست میداشتند و پادشاهان سر تعظیم بر قدرت بی انتهایش فرود می آوردند.
غرور و شور جوانی در وی ریشه دواند و به پادشاهی مغرور و متکبر مبدل گشت و همه را به چشم زیردستانی مفلوک مینگریست!
***
در میان دیوارهای مستحکم و با ابهت قلعه، که بر فراز کوهی بلند بر افراشته شده بود، شاه آنتوان بر تخت قدرت خویش تکیه زده بود و دانه های یاقوتی رنگ انگور را با طمئنینه در دهان میگذاشت.
فرمانده زاک که مردی با سبیل های بلند و ابروان در هم تنیده که گیرایی چشمان شبرنگش را دو چندان میکرد و قامتی بلند و تنومند ابهت وی را به خوبی به تصویر میکشید، با قدم هایی تند به نزد شاه آمد و پس از فرود آوردن سر تعظیم بر جای ایستاد و با چهرهای غرق تشویش بهسخن آمد و گفت: