دست های آدارایل افتاد.
آدارایل که ناگهان به خود آمد، هایدرا را با نگرانی صدا زد و گفت:
-هایدرا، چی شده؟ چرا اینقدر زخمی هستی؟ دلم برات تنگ شده بود…
هایدرا لبخند گرمی زد، آهسته پلک زد و گفت:
-بهم حم… حمله کردن… ببخش که تنهات گذاشتم.
آدارایل با فهمیدن آن که به هایدرا حمله شده است، ناراحت پیشانی اش را روی پیشانی هایدرا نهاد و با نهایت مهربانی و عشق زمزمه کرد:
-مهم اینکه اینجایی و سالم هستی.
هایدرا نفس های سختی می کشید اما کسی هنوز متوجه ی وضعیت بدش نشده بود. بقیه با ذوق به صحنه ی جلویشان خیره بودند و آدارایل نیز نفهمید که هایدرا در وضیعت خوبی قرار ندارد. آن قدری غرق در تحلیل لب های خوش فرم هایدرا بود که نفهمید دستی که کمر هایدرا را گرفته بود، اکنون غرق در خون است. هایدرا به سختی نفس دیگری کشید و زمزمه کرد:
-آدارایل خیلی… درد می کنه. لط… لطفا دستت رو از روش ب… بردار…
آدارایل که ناگهان به خود آمد، هایدرا را با نگرانی صدا زد و گفت:
-هایدرا، چی شده؟ چرا اینقدر زخمی هستی؟ دلم برات تنگ شده بود…
هایدرا لبخند گرمی زد، آهسته پلک زد و گفت:
-بهم حم… حمله کردن… ببخش که تنهات گذاشتم.
آدارایل با فهمیدن آن که به هایدرا حمله شده است، ناراحت پیشانی اش را روی پیشانی هایدرا نهاد و با نهایت مهربانی و عشق زمزمه کرد:
-مهم اینکه اینجایی و سالم هستی.
هایدرا نفس های سختی می کشید اما کسی هنوز متوجه ی وضعیت بدش نشده بود. بقیه با ذوق به صحنه ی جلویشان خیره بودند و آدارایل نیز نفهمید که هایدرا در وضیعت خوبی قرار ندارد. آن قدری غرق در تحلیل لب های خوش فرم هایدرا بود که نفهمید دستی که کمر هایدرا را گرفته بود، اکنون غرق در خون است. هایدرا به سختی نفس دیگری کشید و زمزمه کرد:
-آدارایل خیلی… درد می کنه. لط… لطفا دستت رو از روش ب… بردار…