نتایح جستجو

  1. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان هرشب، بی نام | گروه اول مسابقه

    رفتنش مثل بریدن یه تار نازک بود؛ یه تار نامرئی بین من و یه چیزی که نمی‌دانستم چیست؟ به فنجان قرمز اسپرسو نگاه کردم. بخار ملایمش، با عطر تلخ و گرم بالا می‌رفت. رول دارچین ب*غل دستش بود، طلایی، کمی برشته، با یک رد نازک از شکر قهوه‌ای که هنوز برق می‌زد. اولین گاز را زدم. صدای شکستنِ لایه‌ی تردِ نان...
  2. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان هرشب، بی نام | گروه اول مسابقه

    چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که بوی دل‌فریب دارچین، با گرمای دلنشین قهوه قاطی شد و من را از فکر بیرون کشید. سر بلند کردم‌ جا خوردم. خبری از پیشخدمت نبود، خودش بود. با یک سینی چوبی کوچیک، مستقیم به طرف من می‌آمد. -‌ اسپرسوی دوبل با رول دارچین مخصوص… خدمت شما! سینی را روی میز گذاشت. ولی نرفت...
  3. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان هرشب، بی نام | گروه اول مسابقه

    سری تکان دادم تا افکارم را دور کنم، نگاهی دقیق به اطراف انداختم. کافه کوچک ولی دنج بود؛ با نور زرد ملایم، میزهای چوبی ساده و قفسه‌هایی که پر از بطری‌های رنگی و شیشه‌های مربا و بیسکوییت دست‌ساز بود. گوشه‌ای از فضا، اسپرسوساز استیل می‌درخشید و بوی قهوه‌ی تازه، فضا را در آغو*ش گرفته بود. دوباره...
  4. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان کوتاه شامگاه ربیع | Emily

    نویسنده‌ی عزیز؛ ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود، خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید: [قوانین جامع تایپ رمان] برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید: [اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی] برای...
  5. HADIS.HPF

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    با درخواست شما موافقت شد ناظر ارشد شما: @Blu moon با ناظر مربوطه و @HADIS.HPF گفتگویی ایجاد کنید و مشخصات رمان اعم از عنوان، ژانر،خلاصه، مقدمه و سه پارت اول و پیرنگ ارسال
  6. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    به صندلی ماشین تکیه داده بودم و بیرون رو نگاه می‌کردم. هنوز چیزی بینمون کامل عادی نشده بود. سکوت، یه‌جوری سنگین بود که صدای لاستیک‌ها روی آسفالت هم توی گوشم می‌پیچید. تو تمام روزهایی که از خدا عمر گرفتم، به این نتیجه رسیدم، دنیا مثل مامانت نیست صبح سرش داد بزنی و شب واسه شام صدات کنه؛ دنیا ولت...
  7. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    بارون قطع شده بود و خورشید حسابی بالا اومده بود که ماشین آرین توی یه کوچه‌ی خلوت‌ که درخت‌های بلند و سایه‌دار داشت، پیچید. متعجب سمتش برگشتم: ـ این‌جا کجاست؟ با همون آرامش همیشگی نیم‌نگاهی انداخت و گفت: ـ خونه‌ای که کیارش پیدا کرده. مال یکی از دوستای قدیمی باباشه. چند سالیه خالیه چون اون بنده...
  8. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    صدای تق‌تق بارون بهاری روی شیشه‌های ماشین، ریتم یکنواخت و خسته‌ای داشت. نه اون‌قدری شدید که شیشه‌ها رو بشوره، نه اون‌قدری لطیف که دل آدم بخواد ازش لذت ببره. فقط بود. شبیه خیلی از چیزهایی که این روزها بودند، ولی هیچ‌کاری نمی‌کردند جز سنگین‌تر کردن فضا! نگاه آرین از آینه به سمتم برگشت. یه لحظه...
  9. HADIS.HPF

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    با درخواست شما موافقت شد ناظر ارشد شما: @Blu moon با ناظر مربوطه و @HADIS.HPF گفتگویی ایجاد کنید و مشخصات رمان اعم از عنوان، ژانر،خلاصه، مقدمه و سه پارت اول و پیرنگ ارسال کنید
  10. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    فرهاد به حال برگشت. خیره به دست‌هایش نشست. انگشت شستش ناخودآگاه روی لبه‌ی میز چوبی خط می‌کشید. صدای پدر مهتاب هنوز توی گوشش بود؛ آن هق‌هق گرفته، آن التماس بی‌صدا. اما صدای دیگری هم توی ذهنش زنگ می‌زد. نه یکی، که دو صدا، یک زن و یک مرد قاتل! همزمان. هم‌آوا، هم‌ریشه، شبیه یک دعا یا یک آواز قدیمی...
  11. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    ۲۲ سال پیش_کردان صدای خش‌خش برگ‌ها زیر پایش می‌پیچید. با آن پاهای کوتاه، تند میان درخت‌ها می‌دوید. صدای زنگوله‌ای در باد می‌پیچید. شاید از قلاده‌ی سگ همسایه بود، شاید از چیزی دیگر! از لای شاخه‌ها، خانه‌ی سنگی ته باغ معلوم بود. پنجره‌ها بسته. پرده‌ها کشیده شده بود. فرهاد ایستاد. نفس‌نفس می‌زد...
  12. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    فرهاد با پرونده زیر ب*غل سمت اتاقش برگشت، آرش پشت میزش نشسته بود و لیوان قهوه‌ی نیمه‌خورده توی دستش بود. تا فرهاد را دید، ابرو بالا انداخت. ـ داری براش مصاحبه هماهنگ می‌کنی؟ فرهاد بدون نگاه کردن، پوشه را روی میز گذاشت و گفت: ـ آره. باید یه موج راه بندازیم. هم برای این که مهتاب فراموش نشه، هم برای...
  13. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    فرهاد از اتاق خارج شد و در راهروی کم‌نور، پدر مهتاب را دید که مثل روزهای گذشته روی نیمکت نشسته بود، دست‌ها در هم قفل، چشم‌ها خشک و خیره به زمین شده بود. صدای پاهای فرهاد را که شنید، بلند شد و با اضطرابی کنترل‌شده جلو آمد. - سرگرد… چیزی پیدا کردید؟ فرهاد لحظه‌ای مکث کرد، نگاهش بین چشمان خسته‌ی...
  14. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان نابود کرد، نابود شد | نویسنده hadis hpf

    نور آفتابِ ملایمِ صبح از لا‌به‌لای پرده‌های گل‌گلی اتاق خودش رو روی صورتم می‌کشید. چشم‌هام هنوز سنگین بود، اما صدای خش‌خش کیسه‌ها از آشپزخونه می‌گفت که یکی از دخترها زودتر از همه بیدار شده. چشم‌هام رو باز کردم. نسیم هنوز خواب بود، اما مثل همیشه بالش زیر صورتش چین خورده بود و یه دستش بیرون از...
  15. HADIS.HPF

    در حال تایپ رمان تاکسیدرمی | نویسنده hadis hpf

    چند ساعت بعد، اداره پلیس – واحد جرائم خشن و ویژه هوا شرجی و کلافه‌کننده بود. کولر تق‌تق می‌کرد و همه منتظر جواب آزمایش بودند. فرهاد قدم می‌زد، انگار چیزی درونش قل می‌زد و نمی‌گذاشت لحظه‌ای آرام بگیرد. در باز شد. نیلوفر با چهره‌ای جدی وارد شد، پوشه‌ای در دست، گوشی در دست دیگرش جای داشت. ـ جواب...
  16. HADIS.HPF

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅

    درخواست شما موافقت شد ناظر ارشد شما: @دیـوا مشخصات رمان اعم از عنوان، ژانر و نام نویسنده؛ به همراه خلاصه کلی از داستان رمان، خلاصه ارسال کنید
عقب
بالا پایین