هنوز روی مبل نشسته بودم که شبنم با یک بسته پماد از آشپزخونه برگشت. بیهیچ حرفی روبهروم زانو زد. نور زرد چراغ، سایهروشن روی صورت نگرانش انداخته بود. دستم رو گرفت، دستم یخ بود.
آروم سر انگشتاش رو روی کبودی کنار چشمم کشید. اخم کرد. صداش بغض داشت اما تلاش میکرد آروم حرف بزنه:
– کار احمقانهای...
شبنم با دو لیوان دمنوش تو دست، کنار شادی نشسته بود. چشمهاش خسته بود، اما لبخند به ل*ب داشت.
شادی، صداش نرم و پر ذوق بود:
- خوبه که برگشتی… دیشب همه چیز… آره، بهتره بگم “سینمایی” بود!
نشستم و لیوان گرم رو از شبنم گرفتم، با چشمهام ازشون خواستم شروع کنند. شبنم ل*ب باز کرد:
- وقتی رسیدیم کلانتری،...
نور چراغقوهها اتاق را مثل یک نمایش سوررئال روشن کرده بود. تیم بررسی صحنه، ساکت و با دقت مشغول بود. هیچ جسدی نبود، اما چیزی توی فضا سنگینی میکرد؛ یک حضور… یک تهدید بیکلام.
درست مثل تئاتری بیبازیگر، که فقط برای ترسیدن تماشاچی طراحی شده باشد.
نیلوفر خم شد و از کنار آینه روی میز، یک لیوان...
زنگ در رو زدم، خونهی ویلایی عمو رضا با اون درختهای سرسبز و برگهای نیمهخشک شده، حال و هوای یه پناهگاه امن رو داشت.
صدای قفل در که باز شد، نفسم رو بیرون دادم.
در رو کمی هل دادم، صدای جیر جیرش تو گوشم پیچید. حیاط پر از بوی خاک و عطر یاس بود، چند قدم برداشتم. صدای جیرجیرک با خشخش برگ زیر پام...
هوا گرمتر از همیشه بود. آفتاب تیر، پوست را میسوزاند و آسفالت خیابانها زیر چرخ ماشین نرم میشد. کولر ماشین سراتو با تمام توان کار میکرد، اما باز هم عرق از شقیقهی فرهاد پایین میلغزید.
آرش صندلیاش را عقب کشیده بود، دست به سینه، و بیصدا به جاده نگاه میکرد. هر دو میدانستند این «برداشت پنجم»...
زمان حال - واحد جرائم خشن و ویژه
صبح روز بعد، اداره مثل همیشه نبود. انگار همهچیز در سکوتی سنگین غرق شده بود. فرهاد بیحوصله از بین خبرنگارهای جنایی گذشت. وارد ساختمان که شد نگاهی به راهروی خالی انداخت. هنوز خستگی شب قبل توی تنش بود.
صدای پوتین فرهاد روی سرامیکهای راهرو میپیچید. چهرهاش...
نویسندهی عزیز؛
ضمن خوشآمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]
برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رماننویسی]
برای...
نویسندهی عزیز؛
ضمن خوشآمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]
برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رماننویسی]...
نیمه شب رسیده بود. صدای گریههای بریدهی برادرش از اتاق بغلی میآمد. صدایی خفه و تیز، مثل زخمی که بخواهد پنهانی خونریزی کند.
پسرک روی چهارپایه کوچک دستشویی ایستاده بود تا قدش به آینه برسد.
لباسش، آغشته به خون خشک شده بود. پوست صورتش، ماسیده با ردهایی از خون گوزن بیچاره، بوی باروت هم هنوز توی...
در تاریکی مطلق، صدایی آشنا نامم را زمزمه کرد.
نه جایی بود، نه زمانی. فقط من بودم و آن صدا.
انگار کسی از دل خودم، از جایی که سالها دفنش کرده بودم، بیدار شده باشد!
گفتم: «تو دیگه چرا برگشتی؟»
پاسخی نداد. فقط نفس کشید، درست کنار گوشم.
سرد، آهسته، شبیه کسی که هنوز نمرده، اما مدتهاست زنده نیست...
نویسندهی عزیز؛
ضمن خوشآمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]
برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رماننویسی]...
نویسندهی عزیز؛
ضمن خوشآمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ وانشات، قوانین تایپ وانشات را مطالعه فرمایید:
قوانین تایپ وانشات | کلیک کنید
برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ وانشات، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ ]...