داخل کافیشاپ و پشت میزی با تناژ فندقی رنگ نشسته بودم؛ به ساعتم خیره شدم، ده دقیقه زودتر آمده بودم؛ مردی کنارم ایستاد و از من خواست تا چیزی سفارش دهم؛ به جزئیات داخل منو خیره شدم، با اصطلاحات عجیب و غریب داخل منو بیگانه بودم؛ آخر من را چه به این چیزها!
منو را بستم و تنها طلب لیوانی آب کردم؛ دو...