نتایح جستجو

  1. Z

    خوب رمان ساقدوش | زینب هادی مقدم

    داخل کافی‌شاپ و پشت میزی با تناژ فندقی رنگ نشسته بودم؛ به ساعتم خیره شدم، ده دقیقه زودتر آمده بودم؛ مردی کنارم ایستاد و از من خواست تا چیزی سفارش دهم؛ به جزئیات داخل منو خیره شدم، با اصطلاحات عجیب و غریب داخل منو بیگانه بودم؛ آخر من را چه به این چیزها! منو را بستم و تنها طلب لیوانی آب کردم؛ دو...
  2. Z

    نظارت همراه رمان مژدار | ناظر: blue lady

    اوکی از اول اصلاح میکنم
  3. Z

    نظارت همراه رمان مژدار | ناظر: blue lady

    توی همین تاپیک گفتند
  4. Z

    مسابقه «هفتاد روز رمـان نـویسی گــروهـی همراه با جوایز نقدی»

    اعلام آمادگی منم هم تیمی ندارم، مایلین هم گروهی بشیم؟
  5. Z

    مسابقه 🖤مسابقه قاب محرم🖤

    سلام من منتظر تصویر هستم که متن رو متناسب با تصویر ارایه بدهم
  6. Z

    چالش [تمرین نویسندگی]6️⃣

    و پایان این قصه بی‌رویا؛ اهداف مرده‌اند، مرگ در زندگی تنفس می‌کند و کسی به سویی نمی‌شتابد؛ آن زمان بود که آرزو می‌کردند کاش صفر این هزاره زندگی، برداشته میشد.
  7. Z

    نظارت همراه رمان مژدار | ناظر: blue lady

    تمام پارتهای رمان قرار داده سد، این رمان پایان یافته است
  8. Z

    خوب رمان مژدار | نویسنده: زینب هادی مقدم

    خواب از سرش پریده بود و تنها به صحبت‌های زن فکر می‌کرد؛ درکش می‌کرد، او برای یتیم شدن، بیوه شدن، تنهایی و یا حتی مادر شدن خیلی کم سن و سال بود؛ تازه داشت معنای دقیق یک شبه پیر شدن را می‌فهمید. این پهلو به آن پهلو شد؛ باز فکرش به سمت زن کشیده شد؛ همزمان صحنه‌های مرگ داژیار در ذهنش روشن و خاموش...
  9. Z

    خوب رمان مژدار | نویسنده: زینب هادی مقدم

    چند روزی از اتفاقات اخیر گذشته بود و علی دورادور از اوضاع و احوال باوان مطلع بود؛ تصمیم گرفت حقیقت را با مش قربان در میان بگذارد؛ به هر حال نمی‌توانست مدت‌ها را در دروغ سپری کند، از طرفی نمیشد که در مقابل مرد دنیا دیده‌ای چون او به همراه باوان نقش بازی کند؛ تمام اتفاقاتی که برایشان رخ داده بود...
  10. Z

    خوب رمان مژدار | نویسنده: زینب هادی مقدم

    چند روزی از اتفاقات اخیر گذشته بود و علی دورادور از اوضاع و احوال باوان مطلع بود؛ تصمیم گرفت حقیقت را با مش قربان در میان بگذارد؛ به هر حال نمی‌توانست مدت‌ها را در دروغ سپری کند، از طرفی نمیشد که در مقابل مرد دنیا دیده‌ای چون او به همراه باوان نقش بازی کند؛ تمام اتفاقاتی که برایشان رخ داده بود...
  11. Z

    خوب رمان مژدار | نویسنده: زینب هادی مقدم

    با اصرار فراوان گلنار توانست کمی غذا خورده و جان بگیرد اما هر چه کرد نتوانست دکتر را تنها بگذارد، او تنها حامی‌اش بود و بی‌معرفتی بود که او را تنها بگذارد؛ نزدیکش شد و کنارش نشست، لباس‌هایش را پیرمرد عوض و از لباس‌های خودش تن مرد کرده بود؛ مژدار در رشت به شدت سرد بود و باران شب گذشته نیز در این...
  12. Z

    خوب رمان مژدار | نویسنده: زینب هادی مقدم

    اشک‌های باوان با حرف علی شدت گرفته و صورتش را چون کویری خشک شده به بازی گرفته بود تا سیرابش کند اما انگار لحظه به لحظه تشنه‌تر میشد؛ گریه و فغان فایده نداشت باید خون می‌گرسیت؛ مرد مقابلش را درک نمی‌کرد؛ چرا باید او چنین پیشنهادی میداد؛ مردی که در تمام لحظات زخمی شدنش سعی در پاشیدن پادزهر بر جانش...
  13. Z

    خوب رمان مژدار | نویسنده: زینب هادی مقدم

    بار دیگر چشمانش از بی‌رحمی روزگار پر شدند و با باز شدن در ورودی، سبزه‌های معطر روستا راهی برای سد معبر اشک‌های روانش گَشتند؛ لبخند مصنوعی را بر چهره‌اش نقش بست و رو به علی گفت: خوش اومدین. سلام، حالت چطوره؟! به مرحمت شما، الهی شکر. علی سری تکان داد و به سمت در سالن رفت و در میانه راه برگشت و...
  14. Z

    خوب رمان مژدار | نویسنده: زینب هادی مقدم

    آن روز و روزهای دیگر هم گذشتند؛ علی به قرار نانوشته‌ای هر شب را بیرون از خانه می‌خوابید و به اصرارهای مکرر باوان گوش نمی‌داد؛ باوان ناراحت از آواره کردن مردی چون او، راضی به استراحت در خانه‌ای که متعلق به خودش نبود نمیشد، اما با اطمینان علی به او که برای زندگی در آن‌جا کسی ناراضی نیست؛ به او...
  15. Z

    خوب رمان مژدار | نویسنده: زینب هادی مقدم

    با احساس خستگی عضلاتش، با چهره‌ای درهم و بی‌رمق؛ چشمانش را گشود؛ نگاه تارش اول از هر چیزی به ساندویچ نصفه و نیمه‌ای برخورد کرد که از شب گذشته بر روی فرمان ماشین جا خوش کرده بود؛ خمیازه‌ی بی حوصله‌اش سکوت ماشین را در هم می‌شکست؛ خسته نگاهی دیگر به خانه انداخت، لبخندی زد؛ دخترک او را آواره کرده...
  16. Z

    خوب رمان مژدار | نویسنده: زینب هادی مقدم

    پلاستیک‌های حاوی مواد غذایی و خوراکی و تنقلات را از داخل ماشین بیرون آورد و به سختی آن‌ها را با یک دست گرفته بود تا با دست دیگر کلید خانه را از داخل جیبش بیرون بیاورد که به ناگاه با باز شدن در، دستش در میانه راه در هوا ماند؛ با دیدن دختر مورد علاقه‌اش، ناخودآگاه لبخندی مهمان صورت خسته‌اش شد،...
  17. Z

    خوب رمان مژدار | نویسنده: زینب هادی مقدم

    پله‌ها را یکی‌یکی طی کرد، چیزی جز سکوت بر چهره کنجکاوش سیلی نمیزد، مسکوت به مسیری که فکر می‌کرد به محوطه ختم می‌شود، ادامه داد و پس از دقایقی خود را نزدیک دریا یافت؛ به سمت آب‌های خروشان خزر قدمی برداشت؛ هیچ‌گاه فکرش را هم نمی‌کرد این مکان ناشناخته را برای زندگی بپذیرد، در این نقطه او دیگر...
  18. Z

    خوب رمان مژدار | نویسنده: زینب هادی مقدم

    رو به باوان گفت: - دیدی گفتم، از این غذا نمیشه گذشت. دختر به او جوابی نداد و در عوض مقداری سوپ برای خود کشید و مشغول شد؛ علی نیز سکوت کرد تا دختر بدون هیچ حس عذاب‌آوری غذایش را بخورد ؛ تجربه اولین بار غذا خوردن در کنار او، حسی وصف‌نشدنی را برایش به ارمغان می‌آورد که نمی‌توانست لذتش را نادیده...
  19. Z

    خوب رمان مژدار | نویسنده: زینب هادی مقدم

    با اولتیماتومی که به پدرش داده بود، مطمئن بود که او را به خواسته‌اش می‌رساند؛ دقایقی بعد به همراه تیرداد جسم مچاله شده باوان را درون ملحفه‌ای پوشاندند و او را عقب جیپ رها کردند؛ علی در ماشین را بست و نفسش را از خستگی بیرون راند و رو به تیرداد نیم لبخندی زد و ل*ب زد: - خیلی مردی؛ جبران می‌کنم...
عقب
بالا پایین