نتایح جستجو

  1. س

    چالش دیالوگ برتر هفته ۳

    اکنون که در چند قدمی مرگ هستم و فرصت چندانی برایم باقی نمانده‌است؛ می‌خواهم زبان به اعتراف بگشایم و بگویم که در تمام این سال‌ها عاشقانه دوستت داشته‌ام و هر بار که چشمان نیلگون زیبایت را بمن می‌دوختی قلب من سرشار از هزاران جمله‌ی(( دوستت دارم)) می‌گردید؛ گرچه هرگز نتوانستم احساسات درونی‌ام را به...
  2. س

    چالش مونولوگ برتر هفته ۳

    من معتقدم هیچ رازی تا ابد در سینه مدفون نخواهد ماند و سرانجام همچون آفتاب مغلوب، از پسِ پرده‌‌های تیره‌گونِ ابر نمایان خواهد گشت. در نهایت، بردباریِ قلوبی که با زنجیرهای مسکوت، محکوم به خامشی گشته‌اند؛ به پایان خواهد رسید.
  3. س

    نقد کاربر نقد رمان جواهر سوم | نرگس محمدیان روشنفکر

    سلام به افسونگر عزیز خوب من از طرفداران جواهر سوم هستم و قبلا تمام قسمت‌ها رو‌خوندم-:)))))))) اما حالا به عنوان یک منتقد این رمان جذاب رو بررسی کردم: عنوان: عنوان کلیشه نیست و کاملا حس کنجکاوی مخاطب را تحریک می‌کند؛ چرا جواهر سوم؟ پس جواهر اول و دومی هم در کار است و بسیاری سوالات دیگر که ذهن...
  4. س

    اتمام یافته داستان کوتاه تجدد مُسری | حمیده ح

    پس از مراجعت دیرهنگام عباس میرزا به منزل، به سبب خستگی عارض بر ایشان و نیز الزام بر رعایت سکوت نیمه‌شب، صلاح بر آن دیدیم که مطالبه‌ی شرح نتایج حاصله از مراسم همایونی را ، به فردا صبح موکول نماییم. البته ماه‌بانو به قدری صبور نبود که جهت اطلاع رسانی از مقام و منصب جدید فرزندش تا فردا بردباری...
  5. س

    اتمام یافته داستان کوتاه تجدد مُسری | حمیده ح

    آفتاب کم‌کم دامان طویل خویش را از پهنه‌ی زمین می‌گرفت و تاریکی شب بر روشنایی روز چیره می‌گشت. عباس‌میرزا علاوه بر اینکه از استعمال کلاه‌نمدی خودداری نموده‌ بود؛ به مدد شانه‌ای، موهای تیره‌اش را در جهت معینی متمایل ساخته‌ بود و به جای قبا، کت و شلوار متجددین را به همراه کروات بر تن نموده‌ بود...
  6. س

    پایان همکاری [ دفتر کار ناظر ستاره سربیی ]

    به‌ نام خدای لطافت ۴بهمن بررسی رمان کاراکال https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%B1%D9%85%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A7%DA%A9%D8%A7%D9%84-saorsa.35542/ صفحه‌ی سوم پارت ۹ و در حالی که چشم در چشم دومینیکا دوخته بود،(درحالی‌که...نیم‌فاصله) اگر چه او حتی زمانی که در بیمارستان بستری...
  7. س

    اختصاصی مجموعه شعر خونابه‌های‌مغرب | به قلم ستاره سربیی

    ۱۹.سربازان گمنام ایستاده‌اند، سربازانِ مفلوکِ بی‌ادعای پست بر سیاهِ سپیدِ مُهرگانِ یاغیِ رزم حصارِ پیادگانِ گمنام، پناه داده‌اند سواره‌نظامِ سنگین و گران‌مایه را رخ‌به‌رخ، غِره بر بلندایِ کارزار دیدگان دوخته‌اند، سرکشانِ مس*تِ مغرور و آن بانوی سیاهپوشِ تیزرای در برِ شهِ تاجدارِ مستغنی گردن...
  8. س

    (...)، (...)ترین آدمیه که من دیدم.

    @تمنای واژگان مهربون ترین و خوش‌صداترین @VIXEN حرفه‌ای ترین @سادات.۸۲ ماورایی‌ترین @Violet Winslet بااستعدادترین @ژاکلین؛ با کلاس‌ترین @Saorsa باهوش‌ترین @pen lady زرنگ‌ترین @زهرارمضانی مسئولیت‌پذیرترین @yasaman.Bahadory فوتبالی‌ترین @Tiam.R لطیف‌ترین @HEYDAR POORREZA آقاترین...
  9. س

    اتمام یافته داستان کوتاه تجدد مُسری | حمیده ح

    رقیه‌خاتون بعد از اینکه دو روز تمام به دوخت‌‌و‌دوز اشتغال داشت، در‌ نهایت لباس‌های زیبا و متناسبی برای شب خواستگاری تهیه نمود و گویا در کار با چرخ خیاطی نیز تبحر کافی یافته‌‌ بود. پس از اینکه جامه‌ی نو را بر تن نمودم و با دامن بلند و پرچین اطلس فیروزه‌ای همراه پیراهن کوتاه ترمه در مقابل مادرم...
  10. س

    شعر °اشعار تک بیتی°

    فغان کاین لولیان شوخ شیرین‌کار شهر آشوب چنان بردند صبر از دل، که ترکان خوان یغما را - حافظ
  11. س

    اتمام یافته داستان کوتاه تجدد مُسری | حمیده ح

    انوار ضعیف آفتاب که پس از عبور از شیشه‌های سرخ و فیروزه‌ای، چشمانم را نشانه می‌گرفت، وادارم نمود رختخواب گرم و نرم خود را رها‌‌‌ کنم. ضمن اینکه تمایلی به صرف صبحانه نداشتم، به اصرار بهجت مقداری از دمنوش زنجبیل که برایم مهیا ساخته‌ بود، نوشیدم و چند لقمه نان و‌ مربا میل نمودم. گرچه تکلیف نقاشی‌ام...
  12. س

    اتمام یافته داستان کوتاه تجدد مُسری | حمیده ح

    بهادر‌خان که گویی نکته‌ی مجهولی را در دست‌خط همایونی می‌کاوید، نهایتا پس از چندین‌‌بار برانداز‌ نمودنش، مایوسانه دست از سر مرسوله‌ی نگون‌بخت برداشته و آن را گوشه‌ای رها نمود‌ سپس با میلی و در مقابل دیدگان کنجکاو و عجول ما، تتمه‌ی چای خود را سر کشید! شال ابریشمین را بر کمر سفت نمود و گفت: -...
  13. س

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    سلام خدا قوت درخواست جلد داستان کوتاه تجدد مسری مسابقه ولنتاین https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86-%DA%A9%D9%88%D8%AA%D8%A7%D9%87-%D8%AA%D8%AC%D8%AF%D8%AF-%D9%85%D9%8F%D8%B3%D8%B1%DB%8C-%D8%AD%D9%85%DB%8C%D8%AF%D9%87-%D8%AD.35797/post-294977
  14. س

    اتمام یافته داستان کوتاه تجدد مُسری | حمیده ح

    پس از صرف ناهار، بهادر‌خان، پدر بزرگوارمان دستان خود را به کمک آفتابه لگن مسی که بهجت‌جان به محضرشان‌ برده‌ بودند، شست‌و‌شو داده و طبق عادت هر روزه کمی از سفره دورتر نشسته و بر مخدعه‌های مخمل سرخ‌رنگ تکیه دادند. بقیه‌ی اعضا نیز به نوبت دستان خود را شسته و کنار کشیدند. اینکه مادر عزیزم پس از هر...
  15. س

    اتمام یافته داستانک یاسِ سیاوش | به قلمِ ستاره سربیی

    نام اثر: یاس سیاوش سرشناسه: حمیده ح (@ستاره سربیی ) موضوع: داستانک ویراستار: @Bluesky کپیست: @D A N I ژانر: تراژدی، عاشقانه، اجتماعی سال نشر: ۸آبان ۱۴۰۲ منتشر شده: انجمن کافه نویسندگان، تالار ادبیات، بخش تایپ داستانک دیباچه: هیچ کدام از ما، به عشق توپ و تانک و فشنگ به جبهه نیامده بودیم. ما در...
  16. س

    اتمام یافته داستانک یاسِ سیاوش | به قلمِ ستاره سربیی

    قطار جسم سنگینش را در امتداد ریل‌های باریک می‌کشید‌ و با صدای حرکت واگن‌ها و لوکوموتیو، ملودی آرامی در سکوت بیابان طنین‌انداز می‌شد. صدای واگن‌ها، دم و بازدم‌های بی‌خیال، تیک‌تاک ساعت مچی‌ام و حتی ضربان قلبم که آهسته نبض می‌زد، همه و همه هارمونی آرامش بود. کاش تمام اصوات و رویدادها همین‌قدر...
عقب
بالا پایین