نتایح جستجو

  1. L

    شعر اشعار مولانا

    من آن مولای رومی ام که ازنطقم شکرریزد ولیکن درسخن گفتن غلام شیخ عطارم
  2. L

    شعر اشعار مولانا

    اهمیت وفاداری به عهد و پیمان چون درخت است آدمی و بیخ، عهد بیـخ را تیــمــار می بایـــد بـه جهد عهـدفاسد، بیخِ پوســــــــیده بود وز شمـار و لــطف، بــبــریده بـُود شاخ و بـرگ نخل، گر چه ســبز بود بــا فســاد بیـخ، سبزی نیسـت سود ور نــدارد بـرگســبز و بیـخ هست عـاقبت بیرون کنـد صد برگ،...
  3. L

    شعر اشعار مولانا

    هفت شهرعشق را عطارگشت ما هنوز اندر خم یک کوچه ایم
  4. L

    شعر اشعار مولانا

    بی همگان به سر شود بی‌تو به سر نمی‌شود داغ تو دارد این دلم جای دگر نمی‌شود دیده عقل مس*ت تو چرخه چرخ پست تو گوش طرب به دست تو بی‌تو به سر نمی‌شود جان ز تو جوش می‌کند دل ز تو نوش می‌کند عقل خروش می‌کند بی‌تو به سر نمی‌شود
  5. L

    شعر اشعار مولانا

    تا از تو جدا شده ست آغو*ش مــرا از گریه کسی ندیده خاموش مرا در جان و دل و دید فراموش نه ای از بهر خـدا مکن فراموش مرا
  6. L

    شعر اشعار مولانا

    بی‌ عشق نشاط و طرب افزون نشود بی‌ عشق وجود خوب و موزون نشود صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد بی‌جنبش عشق در مکنون نشود
  7. L

    شعر اشعار مولانا

    رفتم به طبيب جان گفتم که ببين دستم هم بي‌دل و بيمارم هم عاشق و سرمستم گفتا که نه تو مردي گفتم که بلي اما چون بوي توام آمد از گور برون جستم
  8. L

    شعر اشعار مولانا

    صورتگر نقاشم هر لحظه بتي سازم وانگه همه بت‌ها را در پيش تو بگدازم صد نقش برانگيزم با روح درآميزم چون نقش تو را بينم در آتشش اندازم تو ساقي خماري يا دشمن هشياري يا آنک کني ويران هر خانه که مي سازم جان ريخته شد بر تو آميخته شد با تو چون بوي تو دارد جان جان را هله بنوازم هر خون که ز من رويد با خاک...
  9. L

    شعر اشعار مولانا

    جز من اگرت عاشق و شيداست ، بگو ور ميل دلت به جانب ماست ، بگو ور هيچ مرا در دل توجاست ، بگو گر هست بگو ، نيست بگو ، راست بگو
  10. L

    شعر اشعار مولانا

    بده آن باده دوشين که من از نوش تو مستم بده اي حاتم عالم قدح زفت به دستم ز من اي ساقي مردان نفسي روي مگردان دل من مشکن اگر نه قدح و شيشه شکستم قدحي بود به دستم بفکندم بشکستم کف صد پاي بره*نه من از آن شيشه بخستم تو بدان شيشه پرستي که ز شيشه است شرابت مي من نيست ز شيره ز چه رو شيشه پرستم بکش اي...
  11. L

    شعر اشعار مولانا

    ناله ای کن عاشقانه درد محرومی بگو پارسی گو ساعتی و ساعتی رومی بگو خواه رومی، خواه تازی ، من نخواهم غیر تو از جمال و از کمال و لطف مخدومی بگو هم بسوزی ، هم بسازی ، هم بتابی در جهان آفتابی ، ماهتابی ، آتشی ، مومی بگو گر کسی گوید که آتش سرد شد باور مکن تو چه دودی و چه عودی ، حی قیومی بگو ای دل...
  12. L

    شعر اشعار مولانا

    ای هوس‌های دلم بیا بیا بیا بیا ای مراد و حاصلم بیا بیا بیا بیا مشکل و شوریده‌ام چون زلف تو چون زلف تو ای گشاد مشکلم بیا بیا بیا بیا از ره منزل مگو دیگر مگو دیگر مگو ای تو راه و منزلم بیا بیا بیا بیا درربودی از زمین یک مشت گل یک مشت گل در میان آن گلم بیا بیا بیا بیا تا ز نیکی وز بدی من واقفم...
  13. L

    شعر اشعار مولانا

    زندگـــی زیبـاســـت چشمـی بـاز کـن گردشـــی در کوچــه باغ راز کن هر که عشقش در تماشا نقش بست عینک بد‌بینی خود را شکسـت من مـیـــان جســـم‌ها جــان دیـــده‌ام درد را افکنـــده درمـان دیـــده‌ام دیــــده‌ام بــر شـــاخه‌ها احـســـاسـ‌ـها می‌تپــد دل در شمیــــم یاسها زنــدگــی موسـیـقـی...
  14. L

    شعر اشعار مولانا

    ما در ره عشق تو اسيران بلاييم كس نيست چنين عاشق بيچاره كه ماييم ما را به تو سريست كه كس محرم آن نيست گر سر برود سر تو با كس نگشاييم
  15. L

    شعر اشعار سعدی

    مرا خود با تو سری در میان هست و گر نه روی زیبا در جهان هست
  16. L

    شعر اشعار سعدی

    ما همه چشمیم و تو نور ای صنم چشم بد از روی تو دور ای صنم روی مپوشان که بهشتی بود هر که ببیند چو تو حور ای صنم حور خطا گفتم اگر خواندمت ترک ادب رفت و قصور ای صنم تا به کرم خرده نگیری که من غایبم از ذوق حضور ای صنم روی تو بر پشت زمین خلق را موجب فتنه‌ست و فتور ای صنم این همه دلبندی و خوبی تو...
  17. L

    شعر اشعار سعدی

    من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی یا چه کردم که نگه باز به من می‌ نکنی دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست تا ندانند حریفان که تو منظور منی دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
  18. L

    شعر اشعار سعدی

    من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
  19. L

    شعر اشعار سعدی

    دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر در آیینه ببینی برود دل ز برت جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد تا نباید که بشوراند خواب سحرت
  20. L

    شعر اشعار سعدی

    تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا شربتی تلختر از زهر فراقت باید تا کند لذت وصل تو فراموش مرا هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین روزی ار با تو نشد دست در آغو*ش مرا بی...
عقب
بالا پایین