نتایح جستجو

  1. M

    در حال تایپ گورستان گرونوبل | MahsaMHPمهسامیر‌حسن‌پور

    *** (1377/8/23 ^ 1998-11-14) (دانای کل) از صندلیِ چرخشی برخاست و مقابل ناظران بر جلو مانیتور خم شد، با انگشتانش دو تقه بر میز فلزی کوبید: - شانزده دریچه در سالن اصلی، چرا هشت تا ردیف چپ، سیستم تهویه‌شون بازرسی نشده؟ ابرو منحنیش را بالا انداخت؛ با لبخند تصنعی که کم از کج‌خند نداشت، به سمت خانم...
  2. M

    اتمام یافته داستانک آلش دگاش │MahsaMHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    در ذهن تداعی می‌کنم، احترام؟ ممکن نیست! چنان آمدم، چنین بروم؟ *** (فلش بک) خنده نیشی بر ل*ب می‌نشاند، از پشت در گوشم زمزمه می‌کند: ارائوس: این‌جا بهت خوش ‌می‌گذره... پری؟ جانمی زمزمه می‌کنم. وحشیانه مچ دستم را می‌گیرد و فشاری می‌دهد، پشت سرش می‌کشاندم؛ با دیدن مرد گرد لبخندی به ل*ب می‌نشاند، جیغم...
  3. M

    در حال تایپ گورستان گرونوبل | MahsaMHPمهسامیر‌حسن‌پور

    اما خطر بزرگ‌تر از این کارخانه؟ باید هر آن به انتظار از هم پاشیدن خانواده‌اش بنشیند. یکی از کارگرها از چک کردن خلوص شیر دست کشید و با سرفه‌ای کوتاه قدم‌هایش را به سمت ساردین برداشت، ساردین دست‌هایی که بر کمر گرفته بود را رها و با لبخند تصنعی سرش را به نشانه انتظار کج کرد: کارگر: خلوص به 72 درصد...
  4. M

    در حال تایپ گورستان گرونوبل | MahsaMHPمهسامیر‌حسن‌پور

    - که خفه بشی! آدرس رو همین الان بفرست. تلفن را قطع کرد و به گوشه دستگاه بسته بندی لبنیات تکیه داد. صدا‌های در هم تنیده شده کارخانه، آرامشش را می‌سایید. ساعت بی‌تردید قصد جانش را کرده بود، این دو ساعت و نیم باقی‌ مانده، مقابلش دست به شکم گرفته بود و به حال زار ساردین قهقهه سر می‌داد. چشمانش را...
  5. M

    در حال تایپ گورستان گرونوبل | MahsaMHPمهسامیر‌حسن‌پور

    - تا ژانویه چیزی نمونده، همه استراحت می‌کنیم. برای جشن نوئل پیشنهادی نداری؟ ساردین باید از این گپ فرار می‌کرد و هر چه سریع‌تر به دیدن آن پسره احمق می‌رفت. کلماتش را فوری در کنار هم گذاشت: - با ریچارد، خودش برنامه بریزه... بهتره! من باید برم راحیل، خروجی یادت نره. راحیل سرش را بالا آورد و از پشت...
  6. M

    در حال تایپ دلنوشته قسی | MahsaMHPمهسا میرحسن‌پور

    گویا وهم با من بودن، قاطبه جثه‌‌ی سیه فامت را فرا گرفته. مشوش و رنجور نگریز؛ قرینِ آن‌گاه که با نَفیر اشمئزاز گوشَت را مخدوش ساختم، دستت را بر دهانم نهادی... حالیا نگذار بی‌بانگ پستی‌ات را ذایع کنم. این منِ قسی برایش لزومی ندارد، نعره سر دهد یا خموش آگاه سازد. ذلیل ساختنت برای این قسیمِ قسی،...
  7. M

    در حال تایپ دلنوشته قسی | MahsaMHPمهسا میرحسن‌پور

    قسی را در جفا فرض مکن، پروایت مهر افترا را بر هویتت کوبیده. حال می‌خواهی برایم دَم را بی‌بازدم و شاید بازدمی را از من بی‌دَم کنی؟ قسی جان، گویی پاشاندن چکیده‌ای از واژه‌نامه انزجار بر تو، هیمه‌ای برای زبانه کشیدنت بود. چنان چه با جفا، قصد تنفس بریدن، وهله‌ای خموشت نمی‌گذارد... اگر توانی بِبٌر.
  8. M

    در حال تایپ دلنوشته قسی | MahsaMHPمهسا میرحسن‌پور

    واقفی زندگانی در این آفاق چنان بابِ رغبت نیست. روح بگیر و روانی را مرحمت باش، چنان کن تا بر دعا، از شب تا صبح بر جانمازی در دوزخ بنشینم که تا قسی هستی، صفتی نافرخنده بر نام شوی. گویا این مخزنِ لغت برآشفتگیت را می‌نوازد. برای نفس بریدن کمی از واژه‌هایم تاب طلب کن، تا طاقت و تحملت را طاق کنم. تو...
  9. M

    در حال تایپ دلنوشته قسی | MahsaMHPمهسا میرحسن‌پور

    تن مذابت را تجزیه و به دَرَک راهیت کنم، تا حتی آن‌جا به گداختن بپردازی. قسی می‌آفرینم و برایت می‌فرستم تا در تنهایی ابلیس را معاشر نباشی. مضحک است، تو خود شیطانی تو را با شیطان چه‌کار؟ رد دستانت بر گلوام مانده، می‌پٌرسند و گر بگویم قصد توِ قسی، نفس بریدن بود... آه قسی جان پای کذب وسط می‌آورند و...
  10. M

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    وقت بخیر درخواست جلد https://forum.cafewriters.xyz/threads/%D8%AF%D9%84%D9%86%D9%88%D8%B4%D8%AA%D9%87-%D9%82%D8%B3%DB%8C-mahsamhp-%DA%A9%D8%A7%D8%B1%D8%A8%D8%B1-%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%DA%A9%D8%A7%D9%81%D9%87-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D9%86%D8%AF%DA%AF%D8%A7%D9%86.26877/
  11. M

    اتمام یافته داستانک آلش دگاش │MahsaMHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    *** (حال) جمعیت متعجب نگاه‌شان میان مُچ دستانم و دستان آذرخش می‌چرخانند، صدای منفوری که مغز را متلاشی می‌کند، هم‌چنان در سالن موج می‌زند. قلبم بی‌قرار می‌کوبد و خون را به مثال اسید به رگ‌هایم سرازیر می‌کند، بی‌اختیار نظرم را به مرکز مجلس می‌دهم و چادری سفید رنگ جلو چشمانم را می‌گیرد... . آرائن...
  12. M

    اتمام یافته داستانک آلش دگاش │MahsaMHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    *** به ناچار تکیه به دیوار می‌زنم. این‌جا همان پله‌هاست، همان‌هایی که یک شیطان من را با استخفاف بالا کشاند؛ نمی‌خواسم آرائن چاره بگوید و چشم بشنود من حالم بد نبود! دروغ؟ خود را سرزنش می‌کنم. این‌ پله‌ها را روزی با خفت بالا رفتم و حال با پارچه‌ای سپید بر سرم با خنده نیشی پای نفرت رویشان می‌گذارم،...
  13. M

    اتمام یافته داستانک آلش دگاش │MahsaMHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    نگاهم را به نرده‌های زری می‌کشانم، زهرخندی می‌زنم. هر طویلی یک روز تمام می‌شود مثل عمر من که گویا... . *** به مثال موری بر ریسمان دار می‌زیستم‌ هر گهی می‌لغزم و جاه پیشین می‌ستم هر نظر بر فرازش هراسی بود از زیر پا شعله‌ور گشته، فراز تش بر زیر پا چشمِ ملتمس چرخانده بر طاق بلند چنگ...
  14. M

    فراخوان کارگاه آموزش شعر نویسی

    اعلام امادگی
  15. M

    اتمام یافته داستانک آلش دگاش │MahsaMHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    آرائن: گنه‌کار خودش هست. با بانگ صدایش نگاهم را می‌گیرم و ناباور به زمین سوق می‌دهم، قطره‌های خون بی‌وقفه راه‌شان را از مچ دستش می‌گیرند سر می‌خورد صدای برخوردشان آرام است اما طنینش در این سالن غرق در سکوت... . *** (فلش بک) مستانه قهقهه‌ای سر می‌دهد و باز زخم‌زبانش را از سر می‌گیرد: ارائوس: تو...
  16. M

    اتمام یافته داستانک آلش دگاش │MahsaMHP کاربر انجمن کافه نویسندگان

    یک طلسم من را در بر گرفته، این طلسم عشق است و من رها نمی‌شوم، این طلسم درد است و من ناگزیر می‌کشم. این طلسم همانی‌ست که جان می‌گیرد اما آرام‌آرام... . آرائن مانند پر به آغو*ش می‌کشاندم و دوباره به سمت پله‌ها می‌رود. کابوس مضحکی نامش زندگی‌ست، ملتمس می‌خواهم فرشته‌ای برای نجات من از این زندگی...
  17. M

    در حال تایپ دلنوشته قسی | MahsaMHPمهسا میرحسن‌پور

    نفرین کردمت تا دامن‌گیرت شود؛ چرا که کوبه‌هایی که بر روح فرود می‌آوری جان می‌کاهد. الهی! با آن‌که قسی از خود پروراندم و ذلتش را محرز ساختم، خویِ سختش افزون‌تر از قسی است. لعن‌ها را چنان ورد هجی کنم و به جای دعا بر سجاده خوانم و با تف بر صورتت نشانم. پس از آن همه دعا، درمانده‌تر از پیش مویه...
  18. M

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    وقت بخیر درخواست جلد...
  19. M

    در حال تایپ گورستان گرونوبل | MahsaMHPمهسامیر‌حسن‌پور

    - می‌دونی که سه دقیقه دیگه باید اون‌جا باشم؟ راننده عینک را بر چشم گذاشت و با غضب پایش را بر گاز فشرد. *** از ماشین خارج شد و آرام در را بست، احترام به این ماشین در هر زمانی حاکم بود. با نگاهی به چشمان خیره شده به او سست‌تر از قبل قدم برداشت؛ مقابل در بژ ایستاد، به دیوار تکیه داد و به اطرافش...
عقب
بالا پایین