در حال دویدن و جیغ کشیدن بودم که یهو نمیدونم پاهام به چی گیر کرد که با سر فرود اومدم تو زمین.
با فرود اومدن من تو زمین، صدای قهقههی نیوت و آنا بلند شد.
نیوت:
- آی! آی! خدا نکشتت یه جوری میدویدی که یاد میگ میگ خدا بیامرز افتادم ها ها ها...
آنا که همچنان داشت میخندید، بهم نزدیک شد و از رو زمین...