در حال تایپ رمان سایه‌های تمرد | اثر Mayar

  • نویسنده موضوع نویسنده موضوع Mayar
  • تاریخ شروع تاریخ شروع

Mayar

رمان‌خـور
رمان‌خـور
نوشته‌ها
نوشته‌ها
78
پسندها
پسندها
481
امتیازها
امتیازها
53
نویسنده:Mayar
ژانر:عاشقانه،تراژدی،جنایی
خلاصه:داستان حول دختری حساس و عاشق رویاها می‌چرخد که در یک شب تاریک به‌دست خلافکاران دزدیده می‌شود. این واقعه آغازگر سفری سخت و چالش‌برانگیز است که او را از یک انسان شکننده به فردی سرد و فولادی تبدیل می‌کند. در مسیر بقا و دگرگونی، او با ترس‌ها و دردهایش روبرو می‌شود و به جستجوی هویت واقعی‌اش می‌پردازد، تا در نهایت قدرت درونی‌اش را کشف کند و دوباره خود را بسازد
مقدمه:
ببار ای نم نم باران امشب دلم خون است...
ببار آبی زلال از آسمان به بختم بنگر چه دگرگون است(:
چه کَس درک کرد حرف مرا؟
با دل آشفته ام کجا روم
مرا بدون چتر خیس کن
باران ببار ای نم نم باران امشب شبی شوم است٪^
شبی که روح ترک خواهد کرد جان مرا
باران نم نم ببار و سیل بزن و جانم را بگیر تا چشم ببندم از
این روزگار تلخ؛(:)
 
آخرین ویرایش:

8e8826_23124420-029b58f3e8753c31b4c2f3fccfbe4e16.png

نویسنده‌ی عزیز؛
ضمن خوش‌آمد گویی و سپاس از انتخاب انجمن کافه نویسندگان برای انتشار رمان خود،
خواهشمندیم قبل از تایپ رمان، قوانین تایپ رمان را مطالعه فرمایید:
[قوانین جامع تایپ رمان]

برای رفع ابهامات و اشکالات در را*بطه با تایپ رمان، به این تاپیک مراجعه کنید:
[اتاق پرسش و پاسخ رمان‌نویسی]

برای سفارش جلد رمان، بعد از ۱۰ پست در این تاپیک درخواست دهید:
[تاپیک جامع درخواست جلد]

بعد از گذاشتن ۲۵ پست ابتدایی از رمانتان، با توجه به شراط نوشته شده در تاپیک، درخواست تگ دهید:
[درخواست تگ رمان]

برای سنجیدن سطح کیفیت و بهتر شدن رمانتان، در تالار نقد، درخواست نقد مورد نظرتان را دهید:
[تالار نقد]

بعد از ۱۰ پست‌ برای درخواست کاور تبلیغاتی، به تاپیک زیر مراجعه کنید:
[درخواست کاور تبلیغاتی]

برای درخواست تیزر، بعد از ۱۵ پست به این تاپیک مراجعه کنید:
[درخواست تیزر رمان]

پس از پایان یافتن رمان، در این تاپیک با توجه به شرایط نوشته شده، پایان رمانتان را اعلام کنید:
[اعلام پایان تایپ رمان]

جهت انتقال رمان به متروکه و یا بازگردانی آن، وارد تاپیک زیر شوید:
[درخواست انتقال به متروکه و بازگردانی]

برای آپلود عکس شخصیت های رمان نیز می توانید در لینک زیر درخواست تاپیک بدهید:
[درخواست عکس شخصیت رمان]

و برای آموزش‌های بیشتر درباره‌ی نوشتن و نویسندگی، به تالارآموزشی سر بزنید:
[تالارآموزشی]


با آرزوی موفقیت شما

کادر مدیریت تالار رمان انجمن کافه نویسندگان
 
صدای مزخرف و چندش اون زنیکه باز تو کل سازمان پیچید.
زن:
- هوی اشغال‌ها! زود تن لشتون رو جمع کنید گم شید بیاید بیرون باید سرشماری کنیم.
نگاهی به بچه‌ها انداختم همه‌شون خواب بودند ، نیوت که برعکس رو شکمش خوابیده بود و یه دستش هم از تخت افتاده بود پایین،آنا هم که دهنش اندازه غار باز بود و آب دهنش روی بالشش ریخته بود.
و اما تامس تنها کسی بود که مثل آدم خوابیده بود.
چشم‌هام رو مالیدم و از پنجره نگاهی به بیرون کردم. هوا هنوز تاریک بود معلوم بود ساعت نزدیک‌های پنج و شیشه بدجور دیرمون شده بود.
پتوی پوسیده و داغونی که روم بود رو کنار زدم و بلند شدم.
اینجور که اینا خوابیده بودند ولشون می کردی تا سال دیگه هم می خوابیدند.
صدامو ته گلوم جمع کردم و با تمام توانم داد زدم:
-بلند شید!
نیوت یهویی از جاش پرید و عین کسایی که جن دیدند با چشم‌های ورقلمبیده زل زده بود به دیوار
آنا که بخاطر داد بلند من شوکه شده بود، زارت از تخت افتاد پایین.
تامس هم که مثل همیشه به رفتارهای من عادت داشت مثل آدم از جاش پاشد.
آنا که تازه به خودش اومده بود گفت:
-ای حناق، زهرمارِ بیشعور برای چی عین غول دوسر داد میزنی!
پوکر نگاهش کردم و گفتم:
- اولاً که بیشعور خودتی، دوماً اگه داد نمی‌زدم که تا سال دیگه بلند نمی‌شدید، اون وقت این زنیکه کاترین می اومد باز پدرتون رو در می‌آورد.
تامس همزمان که داشت با دست‌های خیسش موهای قهوه‌ایش رو مرتب می‌کرد گفت:
- راست میگه دیگه زود بلند شین بریم تو صف اگه دلتون نمی‌خواد باز عین سگ، شب بیداری بکشید.
نیوت عین جت از تخت پایین اومد و گفت:
- من یکی که واقعا دیگه توان شب بیداری و عین خر کار کردن و ندارم.
همه‌مون تندتند به نوبت رفتیم دستشویی و بعدش بدو بدو رفتیم تو حیاط و به بقیه‌ی بچه‌ها تو صف ملحق شدیم.
این زنیکه کاترین هم انگار که ارث باباشو خوردیم با عصبانیت زل زده بود به ما یه دفعه‌ای نعره بلندی کشید و گفت:
-بی مصرفا حالا که این قدر دیر تشریف آوردید امروز خبری از صبحونه نیست.
همه اعتراض داشتند ولی کسی جرعت حرف زدن نداشت چون می دونستند اگه کسی چیزی بگه از شام هم محروم می‌شیم.سرشماری که تموم شد
با گفتن کار هرکس توسط کاترین همه بچه‌ها تو صف تک به تک وسایل‌هاشون رو برمی داشتند و می رفتند سراغ کارهاشون.
 
آخرین ویرایش:
عقب
بالا پایین