کوچیک که بودم صدام میزد: سینمای بابا!
چون عینِ گروه دکلمه و تواشیح، می رفتم بالاترین قسمتِ خونه روبه روشون، می ایستادم و هر چی شعر بلد بودم با اَدا و اطوارِ جالب و دیدنی براشون میخوندم.
بزرگتر که شدم هر موقع کارم داشت، اعم از دادن پول تو جیبی، یا خوراکی هایی که برام میخرید تو مسیر، یا اجرایِ هر...