نتایح جستجو

  1. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    و بی تو لحظه ای حتی دلم طاقت نمی آرد و برف نا امیدی بر سرم یکریز می بارد چگونه بگذرم از عشق ، از دلبستگی هایم ؟ چگونه می روی با اینکه می دانی چه تنهایم ؟
  2. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    چه دوستی پاکی دارند کفش ها… هر کدام که گم شوند.. آن یکی را آواره ی خودش میکند …
  3. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    میرم ولی این و بدون چشم انتظارت میشینم میرم ولی گریه نکن نذار از عشقت بمیرم اگر توو اوج بی کسی با عکست آروم بگیرم
  4. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم تنهایی را دوست دارم جون بی وفا نیست اما حالا مینویسم از تنهایی بیزارم جون تنهایی یادآور لحظات بی تو بودنم است عزیز
  5. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    به هرکس دل سپردم بی وفا شد چون پابندش شدم از من جدا شد نمیدانم از اول بی وفا بود یا که من نازش را کشیدم بی وفا شد
  6. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    میروم اما بدان یک سنگ هم خواهد شکست آنچنان که تارو پودقلب من از هم گسست می روم با زخم هایی مانده از یک سال سرد آن همه برفی که آمد آشیانم را شکست می روم اما نگویی بی وفا بود ونماند از هجوم سایه ها دیگر نگاهم خسته است
  7. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    یه روزی روزگاری دلمو دادم به یاری امیرافبی رفتو منو تنها گذاشت انگار تو سینه اش دل نداشت یا شایدم یکی رو داشت نه بخدا دوستم نداشت دیدم اونو با اون یکی شونه به شونه دست به دست میگفتن و می خندیدن صحبت میکردن یه نفس تا دید منو از روبرو اون بی وفا چشماشو بست
  8. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    شاخه ی یاسی که من دادم به دستت بر زمین ای گل تو انداختی و رفتی نازنین بر خاک راهت من نشستم نیم نگاهی سرد به من کردی و رفتی
  9. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    گاه جلوے آیـــــنه مــے ایستـــم… خودم را در آن می بـینـم … دســت روے شانـه هایــش مــے گذارم و مے گویــم: . . . . چه تحملــے دارد … دلــت
  10. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    یه وقتایی باید رفت … ! اونم با پای خودت باید جاتو تو زندگی بعضیا خالی کنی… ! درست تو شلوغیاشون متوجه نمیشن چی میشه اما بدون ، یه روزی ، یه جایی بد جوری یادت می افتن … که دیگه خیلی دیر شده … خیلی
  11. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    تلخ تر از خود جدايی ها… آنجايی است كه بعدها آن دو نفر مدام بايد وانمود كنند، كه چيزی بينشان نبوده… كه هيچ اتفاقی نيفتاده… كه از همديگر هيچ خاطره ای ندارند…
  12. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    آمدنت را حیران بنگرم یا رفتنت را مات بمانم …!؟ بادآورده را باد می برد قبول … اما دلم را که باد نیاورده بود
  13. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    دوست نداشتم خبر رفتنت را کسی بفهمد بغضم را در تنهایی شکستم مثل قاصدکی که جای باد به باران فکر می کرد
  14. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    رفتنت تلخ تر از قهوه ای بود که باهم خوردیم تلخ تر ودردناکتر از رفتن تو حماقت من است که هنوز بیادت در همان کافه قهوه تلخ می خورم
  15. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    زمین گیر شده ام پای زندگی ام در گچ است ! عصایم باش ،من خوب نمی شوم !
  16. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    بعد رفتنت دیگر چشم هایم نمی بینند گوش هایم نمی شنوند زبانم میل به سخن باز نمی کنند انگار تمامِ وجودم روزه گرفته اند خلاصه تا اذانِ آمدنت را سر ندهند من این تنهایی را ؛ اِفطار نخواهم کرد …!
  17. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    وقتی تصمیم به رفتن می‌ گیری هیچ چیزی غم‌ انگیزتر از تکرارِ بی‌ رحمانه‌ی صدایی نیست که بی وقفه می‌ پرسد کجای جهان از رفتنت تهی خواهد شد ؟
  18. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    کاش وقت رفتنت مثل بچه ها کفش هایت را قایم میکردم پاهایم را زمین میکوبیدم و حتی از دستگیره ی چمدانت آویزان میشدم و در خانه را به رویت می بستم ! اما هزار لعنت به من که هنگام رفتنت بزرگ شده بودم !
  19. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    از همان لحظه‌ رفتنت هر روز کنار پنجره مینشینم و تنهاییم را بو میکشم خاطرت هنوز هم ماندگار‌ترین عطر این روزهای من است.
  20. G

    گزین نوشت | انجمن کافه نویسندگان

    رفتنت را ‎هر شب در ذهنم مرور مي كنم ‎روى دورِ آهسته اما ‎با دقت ‎با جزئيات ‎مثلاً زوم ميكنم روى چشمانت ‎ميبينم اثرى از رفتن نيست ‎دستانت را بازبينى ميكنم ‎مي بنیم دو دستى بازويم را چسبیدی ‎پاهايت اما ‎پايانِ ماجراست
عقب
بالا پایین