یه روزی روزگاری دلمو دادم به یاری امیرافبی
رفتو منو تنها گذاشت انگار تو سینه اش دل نداشت
یا شایدم یکی رو داشت نه بخدا دوستم نداشت
دیدم اونو با اون یکی شونه به شونه دست به دست
میگفتن و می خندیدن صحبت میکردن یه نفس
تا دید منو از روبرو اون بی وفا چشماشو بست