نتایح جستجو

  1. K

    شعر اشعار حافظ شیرازی

    غزل شماره ۱۲۵ انجمن کافه نویسندگان شاهد آن نيست که مويي و مياني دارد بنده طلعت آن باش که آني دارد شيوه حور و پري گر چه لطيف است ولي خوبي آن است و لطافت که فلاني دارد چشمه چشم مرا اي گل خندان درياب که به اميد تو خوش آب رواني دارد گوي خوبي که برد از تو که خورشيد آن جا نه سواريست که در دست...
  2. K

    شعر اشعار حافظ شیرازی

    غزل شماره ۱۲۶ انجمن کافه نویسندگان جان بي جمال جانان ميل جهان ندارد هر کس که اين ندارد حقا که آن ندارد با هيچ کس نشاني زان دلستان نديدم يا من خبر ندارم يا او نشان ندارد هر شبنمي در اين ره صد بحر آتشين است دردا که اين معما شرح و بيان ندارد سرمنزل فراغت نتوان ز دست دادن اي ساروان فروکش...
  3. K

    شعر اشعار حافظ شیرازی

    غزل شماره ۱۲۷ انجمن کافه نویسندگان روشني طلعت تو ماه ندارد پيش تو گل رونق گياه ندارد گوشه ابروي توست منزل جانم خوشتر از اين گوشه پادشاه ندارد تا چه کند با رخ تو دود دل من آينه داني که تاب آه ندارد شوخي نرگس نگر که پيش تو بشکفت چشم دريده ادب نگاه ندارد ديدم و آن چشم دل سيه که تو داري...
  4. K

    شعر اشعار حافظ شیرازی

    غزل شماره ۱۲۸ انجمن کافه نویسندگان نيست در شهر نگاري که دل ما ببرد بختم ار يار شود رختم از اين جا ببرد کو حريفي کش سرمست که پيش کرمش عاشق سوخته دل نام تمنا ببرد باغبانا ز خزان بي خبرت مي بينم آه از آن روز که بادت گل رعنا ببرد رهزن دهر نخفته ست مشو ايمن از او اگر امروز نبرده ست که فردا...
  5. K

    شعر اشعار حافظ شیرازی

    غزل شماره ۱۲۹ انجمن کافه نویسندگان اگر نه باده غم دل ز ياد ما ببرد نهيب حادثه بنياد ما ز جا ببرد اگر نه عقل به مستي فروکشد لنگر چگونه کشتي از اين ورطه بلا ببرد فغان که با همه کس غايبانه باخت فلک که کس نبود که دستي از اين دغا ببرد گذار بر ظلمات است خضر راهي کو مباد کآتش محرومي آب ما ببرد...
  6. K

    شعر اشعار حافظ شیرازی

    غزل شماره ۱۳۰ انجمن کافه نویسندگان سحر بلبل حکايت با صبا کرد که عشق روي گل با ما چه ها کرد از آن رنگ رخم خون در دل افتاد و از آن گلشن به خارم مبتلا کرد غلام همت آن نازنينم که کار خير بي روي و ريا کرد من از بيگانگان ديگر ننالم که با من هر چه کرد آن آشنا کرد گر از سلطان طمع کردم خطا بود...
  7. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت که یک دم از تو نظر بر نمی‌توان انداخت بلای غمزه نامهربان خون خوارت چه خون که در دل یاران مهربان انداخت ز عقل و عافیت آن روز بر کران ماندم که روزگار حدیث تو در میان انداخت نه باغ ماند و نه بستان که سرو قامت تو برست و ولوله در باغ و...
  8. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان معلمت همه شوخی و دلبری آموخت جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت غلام آن ل*ب ضحاک و چشم فتانم که کید سحر به ضحاک و سامری آموخت تو بت چرا به معلم روی که بتگر چین به چین زلف تو آید به بتگری آموخت هزار بلبل دستان سرای عاشق را بباید از تو سخن گفتن دری آموخت برفت رونق بازار آفتاب...
  9. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان کهن شود همه کس را به روزگار، ارادت مگر مرا ،که همان عشق اولست و زیادت گرم جواز نباشد به پیشگاه قبولت کجا روم که نمیرم بر آستان عبادت مرا به روز قیامت مگر حساب نباشد که هجر و وصل تو دیدم چه جای موت و اعادت شنیدمت که نظر می‌کنی به حال ضعیفان تبم گرفت و دلم خوش به انتظار...
  10. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان دل هر که صید کردی نکشد سر از کمندت نه دگر امید دارد که رها شود ز بندت به خدا که پرده از روی چو آتشت برافکن که به اتفاق بینی دل عالمی سپندت نه چمن شکوفه‌ای رست چو روی دلستانت نه صبا صنوبری یافت چو قامت بلندت گرت آرزوی آنست که خون خلق ریزی چه کند که شیر گردن ننهد چو...
  11. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویش گر در آیینه ببینی برود دل ز برت جای خنده‌ست سخن گفتن شیرین پیشت کآب شیرین چو بخندی برود از شکرت راه آه سحر از شوق نمی‌یارم داد تا نباید که بشوراند خواب سحرت هیچ...
  12. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان بنده وار آمدم به زنهارت که ندارم سلاح پیکارت متفق می‌شوم که دل ندهم معتقد می‌شوم دگربارت مشتری را بهای روی تو نیست من بدین مفلسی خریدارت غیرتم هست و اقتدارم نیست که بپوشم ز چشم اغیارت گر چه بی طاقتم چو مور ضعیف می‌کشم نفس و می‌کشم بارت نه چنان در کمند پیچیدی که مخلص...
  13. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان مپندار از ل*ب شیرین عبارت که کامی حاصل آید بی مرارت فراق افتد میان دوستداران زیان و سود باشد در تجارت یکی را چون ببینی کشته دوست به دیگر دوستانش ده بشارت ندانم هیچ کس در عهد حسنت که بادل باشد الا بی بصارت مرا آن گوشه چشم دلاویز به کشتن می‌کند گویی اشارت گر آن حلوا به...
  14. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان چه دل‌ها بردی ای ساقی به ساق فتنه‌انگیزت دریغا بوسه چندی بر زنخدان دلاویزت خدنگ غمزه از هر سو نهان انداختن تا کی سپر انداخت عقل از دست ناوک‌های خونریزت برآمیزی و بگریزی و بنمایی و بربایی فغان از قهر لطف اندود و زهر شکرآمیزت ل*ب شیرینت ار شیرین بدیدی در سخن گفتن بر او...
  15. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان بی تو حرامست به خلوت نشست حیف بود در به چنین روی بست دامن دولت چو به دست اوفتاد گر بهلی بازنیاید به دست این چه نظر بود که خونم بریخت وین چه نمک بود که ریشم بخست هر که بیفتاد به تیرت نخاست وان که درآمد به کمندت نجست ما به تو یک باره مقید شدیم مرغ به دام آمد و ماهی به شست...
  16. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان چنان به موی تو آشفته‌ام به بوی تو مس*ت که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست دگر به روی کسم دیده بر نمی‌باشد خلیل من همه بت‌های آزری بشکست مجال خواب نمی‌باشدم ز دست خیال در سرای نشاید بر آشنایان بست در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست غلام...
  17. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان دیر آمدی‌ای نگار سرمست زودت ندهیم دامن از دست بر آتش عشقت آب تدبیر چندان که زدیم بازننشست از روی تو سر نمی‌توان تافت وز روی تو در نمی‌توان بست از پیش تو راه رفتنم نیست چون ماهی اوفتاده در شست سودای ل*ب شکردهانان بس توبه صالحان که بشکست ای سرو بلند بوستانی در پیش درخت...
  18. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان نشاید گفتن آن کس را دلی هست که ننهد بر چنین صورت دل از دست به منظوری که با او می‌توان گفت نه خصمی کز کمندش می‌توان رست به دل گفتم ز چشمانش بپرهیز که هشیاران نیاویزند با مس*ت سرانگشتان مخضوبش نبینی که دست صبر برپیچید و بشکست نه آزاد از سرش بر می‌توان خاست نه...
  19. K

    شعر اشعار سعدی

    انجمن کافه نویسندگان اگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست اگر قبول کنی ور برانی از بر خویش خلاف رای تو کردن خلاف مذهب ماست میان عیب و هنر پیش دوستان کریم تفاوتی نکند چون نظر به عین رضاست عنایتی که تو را بود اگر مبدل شد خلل پذیر نباشد ارادتی که مراست مرا به هر...
  20. K

    شعر اشعار سعدی

    بوی گل و بانگ مرغ برخاست هنگام نشاط و روز صحراست فراش خزان ورق بیفشاند نقاش صبا چمن بیاراست ما را سر باغ و بوستان نیست هر جا که تویی تفرج آن جاست گویند نظر به روی خوبان نهیست نه این نظر که ما راست در روی تو سر صنع بی چون چون آب در آبگینه پیداست چشم چپ خویشتن برآرم تا چشم نبیندت بجز راست هر...
عقب
بالا پایین