به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

نتایح جستجو

  1. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    یک تای ابروی دائم الخمیده‌اش بالا رفت و پسر جوان سوی او قدم تند کرد و با همان لحن پرشور و حرارتش توضیح داد: - نه؛ ولی اگه بخواین یک نیم تنه‌ی این رنگی دارم که ظاهراً فکر کنم به شما خیلی بیاد. ماهور از فرط غیض جسم نحیفش لرز برداشت؛ اما زبان روی ل*ب کشید و گفت: - ممنون فکر کنم به شما بیشتر بیاد! و...
  2. M

    همگانی Cafe MOOD

    بُگذار برای یک بار دل بنویسد عقل را میخواهی چه‌کار زمانی که تمام نوشته‌هایت عطر تلخ و گس احساس را در بر می‌گیرد. « محدثه »
  3. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    باران بنای باریدن و گریستن داشت. آسمان گرفته‌، بغض‌آلود او را همراهی می‌کرد و ماهور بی‌هیچ چتر و سرپناهی می‌دوید، تا مسیر کوتاه را پشت خود جا بگذارد و به هتل برسد. خود را لعنت کرد که چرا سوار آن اتوبوس شلوغ نشد. تنبلی هم دیگر حد و حصری داشت و بی‌شک مجازاتش را هم امروز چشیده بود. نفس زنان در را...
  4. M

    نصیحتتون به زندگی..!

    گاهی باید بگذری از اونی که نخواست، ندونست، و ارزشش و نداشت
  5. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    داخل شد و همان‌طور که دستکش‌هایش را دست می‌کرد، خطاب به او گفت: - تشریف می‌برید یا... . -‌ هستم! دخترک، نامحسوس پشت چشمی نازک کرد و زیر ل*ب غرید: - پس چرا مثل علم یزید بالا سر من وایستادی! زیر تخت خم شد و سیب کپک‌زده و مانده را که برداشت، زنگ موبایلش او را از ادامه‌ی حرکت بازداشت. توجهی نکرد؛ اما...
  6. M

    اطلاعیه [ تاپیک جامع درخواست جلد ]

    سلام وقت بخیر? درخواست جلد...
  7. M

    تسلیت زهــــرا (س) کـه غَــمَـش جـــــدا ز دل هــا نشــود.

    و چه مادرانه لاله ی سرخ شهادت را در آغو*ش کشید شهادت بانو فاطمه زهرا رو به همه تسلیت میگم ?
  8. M

    به نفر قبلی یه چیزی بگو که دلش شاد بشه

    انقدر قوی و با ارزش هستی که لازم نباشه به خاطر یه شکست نا امید بشی✨
  9. M

    دنباله دار شما هم مثل من؟

    نه چون خودش هست شما هم مث من میرید به یخچال مینگرید و یادتون میره چی میخواید؟
  10. M

    | سارائیسم |

    مبارک باشه ?
  11. M

    همگانی [کافه نویسندگان دات فان] 😄🤪✌️

    @آتـریـسـا و بترس از آن روز
  12. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    انگشتان مردانه و کشیده‌اش، سریع و بی‌امان دکمه‌های کیبورد را لم*س می‌کرد. مردمک‌های کویری‌اش با دقت و ریزنگری بر صفحه‌ی مانیتور می‌چرخید. آخرین ضربه را مظبوتانه بر کلید enter فرود آورد و هدفون را روی میز انداخت. دست‌هایش را پشت سر، قلاب کرد و به صحبت‌های رایان خطاب به فرد پشت خط گوش سپرد: - بله...
  13. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    یک تای ابروی خوش حالت ماهور بالا پرید و کنارش نشست: - یعنی چی؟! شماره‌ی اتاقتون رو می‌دونی چنده؟ -‌ ن... نه. و سپس با همان لکنت زبانی که اثرات ترس و هراس بود، گفت: - من اومدم پایین بازی کنم، به داداشم نگفتم! ماهور با قلبی فشرده، پیراهن آستین کوتاه طوسی او را از نظر گذراند و کاپشن خود را روی دوش...
  14. M

    درخواست مدال مدیر انجمن|Mohadeseh

    سلام وقت بخیر درخواست مدال مدیر انجمن داشتم
  15. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    کلید آسانسور را که لم*س کرد، آوای مردانه‌ای او را از این کار بازداشت. - چه دل‌سوز! مهراد به آستین دخترک چنگ زد و او به چه شخصی جز خود تکیه می‌کرد؟ ترجیحِ سکوت را به رخ در رخ مرد صحبت کردن و غافله باختن را ترجیح داد. در که گشوده شد، برادر پسرک با رنگی پریده و موهای ژولیده، همانند احوال‌اش سراسیمه...
  16. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    باران تند و سیل‌آسا شد و غاشیه قدم‌زنان، بی‌توجه به موهایی که از آن‌ها قطره‌های آب چکه می‌کرد، گوش سپرد. - چشم‌های قهوه‌ای، پوست گندمی... الو؟ داری حال می‌کنی، آره؟ نوای تیز خنده‌اش مانند کشیدن میزی بر زمین بود. دیگر طاقت نیاورد و همراه با صاعقه‌ای صدایش فریاد شد و چشم گرد کرد: ‌- مثل این‌که...
  17. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    گردن براشفت و از کنار او که گذشت دخترک فالی سمتش پرتاب کرد و دل‌شکسته گریست: - برو به درک! به قول مامانم آدم‌های کثیف و گناهکار قلب‌هاشون هم سیاه می‌شه! غاشیه ایستاد و به ضرب جهت او بازگشت فک منقبض شده‌اش لرزید. کنج چشمش چین خورد و دخترک قبل از آن‌که به خود بجنبد و فرار کند یقه‌اش در مشت‌های...
بالا