به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

نتایح جستجو

  1. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    دخترک جسته و گریخته می‌گریست و پشت در که رسید دکمه‌ی سبز رنگ را فشرد و گوشی را در کیف انداخت. پی در پی و ناآرام در می‌زد، نیم تنه‌اش را عقب کشاند تا انتهای راهرو را ببیند و از نبود آدمی مطمئن شود که آوای غول رعدآسا دستانش را در هوا خشک کرد. چشم چرخاند و او را میان چهارچوب که دید، صاف و صامت...
  2. M

    همگانی دوست داری تو انجمن کیو حرص بدی و اذیت کنی؟

    @سایــه @نیـاز تا حدودی هم موفق میشم برای مورد اول بیشتر صدق می‌کنه
  3. M

    ??꯭꙲‌?꯭꙲‌?꯭꙲‌?꯭꙲‌?꯭꙲‌?

    بسی تبریک ✨?
  4. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    زمان اندک بود و ای ‌کاش اسلحه‌ای داشت تا گلوله‌اش را درست حرام شقیقه‌ی آن سنگ‌دل می‌کرد. در همین حین با تمام شدن شارژ گوشی ماهور، یغما که با روان نویس تند و تند روی کاغذ چیزی می‌نوشت، لحظه‌ای که با سکوت مواجه شد سر بلند کرد و تماس قطع شده را که دید «اَه» بلندی گفت و هدفون را روی میز انداخت...
  5. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    خون در چشمان مرد غل زد و با یک حرکت گردن دخترک را گرفت و بی مهابا گفت: -‌ انتخاب کن، برده بودن رو می‌پذیری یا نه؟ -‌ ناجی میشم و... زندگی‌مون و از این لجن‌زار نجات میدم... حتی اگه اون ماری که آخر زهرش و بهم میریزه تو باشی! سکوت سنگینی در فضا حاکم شد و مرد سیگار را زیر پا انداخت و بی‌توجه آن را...
  6. M

    مناسبت [روز مهندس]

    روزتون مبارک ✨
  7. M

    If I could fly

    تولدتون بسی مبارک??✨
  8. M

    همگانی #بی تعارف

    @تِلـمـآ بی تعارف عزیزترینی @Psy.N.Parsianfard بی تعارف بهترینی @نیـاز بی تعارف سنجد بخور @سایــه بی تعارف شاخ نباش =)
  9. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    یک دستش را بر چهارچوب گذاشته بود و کمی جانب او خم شد تا کلمات را به چشم‌های قهوه‌ای حریف بکوباند: - بفهمم خواهرت یا هر خر دیگه‌ای از این قضیه بویی برده غاشیه‌ی واقعی رو نشونت میدم حله؟ ماهورِ بی‌نوا، بی‌آوا، بی‌نفس، از نزدیکی بیش از حد او تا مرز بالا آمدن پیش رفت و تنها کیف را بر سینه‌ی تختش...
  10. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    بی‌تعلل در ل*ب‌تاپ را بست و شماره‌ای را گرفت. میلاد مانند همیشه بشاش و مشعوفانه صدایش بالا رفت: -‌ چه عجب! یادی از ما... . -‌ جلسه کی شروع میشه؟ از نوای تیز و بران او خنده‌ای به ظاهر واقعی سر داد و پس از مکثی که همزمان با صدای بسته شدن در بود، او هم جدی و زیرک شد: - آمارشون رو دارم وصل می‌کنم،...
  11. M

    دنباله دار ツ ✌ تـا حــالا شــده؟؟ ✌ ツ

    بله« ۲ شب » تا حالا شده به یه چیزی بخوای و برسی؟
  12. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    میز چرخ‌دار پیش آمد و قامت ظریف او هم میان چهارچوب نقش بست. و غاشیه بی توجه به تاول ترکیده و نم خون در مشت جمع شده‌اش غلنج گردنش را شکاند و برخواست. دخترک با عزمی راسخ مطمئن از دوربین‌های مخفی خاموش در اتاق قدمی برداشت. سینه‌اش یک باره همراه نفس آزاد شده‌اش تکان خفیفی خورد: - می‌شنوم. هرکس جز آن...
  13. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    ماهور کنار او که رسید کمرش را به میز تکیه داد و خیره در نیم رخ برافروخته‌ی غول رعد آسا گفت: -‌ می‌خوام بدونم فقط منم که قربانی میشم؟ -‌ دونستن آخر این بازی به چه دردت می‌خوره؟ -‌ فقط منم که بر باد رفته میشم؟ نه او قصد کوتاه آمدن نداشت غاشیه هم بی‌مهابا سمتش بازگشت و با فاصله‌ای قیچی شده نگاه در...
  14. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    یک تای ابروی خوش حالت ماهور بالا پرید و عقب رفت: - چی؟ او را نادیده انگاشت و مجدد صاف و صامت نشست و روانویس را بر کاغذ حرکت داد. گویی که نمک بر زخمش پاشیده باشند با درد لحظه‌ای پلک بر هم گذارد و آن شئ بخت برگشته را طوری بر میز شیشه‌ای کوباند که ترک برداشت. ماهور رگ برجسته‌ی دستانش را که مشاهده...
  15. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    از در که بیرون رفت گوشی را به دست دیگر سپرد و خطاب به آذینِ معترض پشت خط ل*ب زد: -‌ برام مرخصی رد کن من باید مامان رو ببینم! -‌ دِ آخه دختره‌ی کله‌خر اگه بلایی سرت بیاره چی؟ خواهر بزرگترش بود و حق داشت نگران باشد؛ حس شیرینی زیر پوستش دوید و کلاه پالتو را روی مقنعه‌اش انداخت: - حواسم هست رسیدم...
  16. M

    ♡ تولدت مبارک دو سال کوچک‌تر ♡

    تبریک ✨?
  17. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    پاسخی نشنید و پره‌های بینی‌اش از خشم و عتاب گشاد شدند. شاکی و حرص‌آلود ل*ب میزد حینی که دستش را در هوا تکان می‌داد: - من رو مسخره‌ی خودتون کردید؟ خب وقتی... هعی! از ناگهانی ایستادن غول رعد آسا یکه‌ای خورد و به تندی سر عقب کشید تا فاصله‌ی بریده را خط بزند. دیدگانش درخشید فارغ از هیاهوی ذهنی نگاه...
  18. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    هر چقدر سعی کرد نتوانست به دلیل عدم آنتن لوکیشن را برای خواهرش بفرستد، غروب بود و آسمان نارنجی رنگ تبسمی روی ل*ب‌های قهوه‌ای‌اش نشاند. و بی‌حواس به غاشیه‌ای که پشت سرش می آمد گفت: - اسم واقعیتون چیه؟ قدم سست کرد و پوست کنار ناخونش را جوید و باز هم سماجت کرد: - معنی غاشیه یعنی چی؟ باد غرغر کنان در...
  19. M

    اتمام یافته رمان غاشیه| Mohadeseh.jh کاربران انجمن کافه نویسندگان

    ل*ب پایینش را به دندان گرفت و اندیشید چرا ماهور در این باره حرفی به او نزده است مگر نه این‌ که مادرش ناپدید گشته بود؟ باری دیگر به پیام او خیره شد و سر کج کرد باید هر چه زودتر ختم قائله را اعلام می‌کرد نباید می‌گذاشت آن بی‌گناهان به این هتل بیایند. در اتاق که بر هم خورد صندلی را چند درجه چرخاند و...
بالا