احمق!
موجودی با پنجه و ناخنهای بلند وجود نداشت، همه حداقل یا پر داشتند یا مو!
درست است که گاهی یک نفر دیوانه میشد و افراد زیادی را میکشت! گاهی اوقات حتی چنین چیزهایی در اخبار عصرهای چت هانتلی گفته میشد. البته که تعدادشان کم نبود اما همه آنها لااقل انسان بودند! هیچ کدام هیولای عجیب و غریبی...
قایق در امتداد کانال به یک صفحه پاره از روزنامه دِری نیوز گیر کرد، اما بعد از چند ثانیه دوباره به راه افتاد.
حالا جورجی آن را یک قایق پیتی تصور میکرد درست از همانهایی که در فیلمهای جنگی شنبهها، در تئاتر دِری با بیل میدید.
قایق روزنامه با سرعت روی آب به هر طرف میرفت، سپس به ناودان روی...
حالا، رودخانه درحال عقب نشینی بود، و زمانی که بندر هیدرو را به عنوان سد روی رودخانه ساختند دیگر تهدیدی وجود نداشت.
و میشد گفت زک دنبرو، کارگری بود که برای بنگر هیدروالکتریک سد کار میکرد. موضوع سد عبور از آن بود. مثل اینکه بخواهند برق را به پل روی سد بدهند و بعد آن را پس بگیرند. در مورد بقیه...
قایقی که جورجی در کنارش میدوید را بیل ساخته بود. اما حالا روی تختی در اتاقش نشسته بود و پشتش را به انبوهی از بالشها تکیه داده بود، در حالی که مادرشان در سالن با پیانو Für Elise مینواخت و باران بیقرار میآمد.
مقابل پنجره اتاق خوابش چند بلوک پایین تر از سمت راست خیابان ویچِم با علامات چوبی و...
وحشتی که اگر برای همیشه پایان نیابد تا بیست و هشت سال دیگر نیز پایان نخواهد یافت.
تا آنجا که من میدانم و میتوانم بگویم، با یک قایق کاغذی از یک ورق روزنامه شروعشد. شناور در ناودان کوچه سرریز از باران.
قایق کج شد، زیر آب رفت، دوباره نجات پیدا کرد، شجاعانه در گردابها شیرجه زد و به راه خود در...
چه سنی؟ ۲۲ به بعد
چه اسمی؟ شاید اسم الآنم یا نگار...
چه جنسیتی؟ دختر
چه کشوری؟ آلمان/فرانسه/کره
چه خصوصیات ظاهری؟ مثل الآن ولی با انگشتای ظریف و قد بلندتر...
ترجمه رمان: آن
نویسنده: استفن کینگ
ژانر رمان: ترسناک، ماجراجویی
مترجم: کیانا محمودی نیا
خلاصه داستان:
هفت سال قبل، هفت پسربچه در تابستانی وحشتناک در دِری با دلقکی به نام پنی وایز مبارزه کردند؛ دلقکی که شباهتی به دلقکهای خندهدار و دوست داشتنی کودکان نداشت...
از ترس تغذیه میکرد، هر بیست و هفت...