دوستان عزیز
مدال هایی از جمله وفاداری، پشتکارها، همیشگی و تمامی مدال هایی که در شرایط آن (به تشخیص مدیر کل و اجرایی)ذکر شده را نمی توانید درخواست دهید.
پس قبل از درخواست مدال لطفا تایپک شرایط مدال را مطالعه کنید.
https://forum.cafewriters.xyz/threads/39502/
باوانِ من...
فاصله، دیگر اسمی ندارد.
نه کیلومتر، نه ساعت، نه آن جادهی بلند که همیشه بیتو آغاز میشد.
امروز، جهان اندازهی گامهای تو شده است؛ کوچک، امن، نزدیک...
آنقدر نزدیک که صدای نفسهایت در دل ثانیهها، پنهان نمیماند.
من، به انتهای دلتنگی رسیدم و تو، در انتهای من ایستاده بودی؛ نه با...
حالا که صدای نفسهایت دارد به گوشم میرسد، میخواهم اعتراف کنم؛ چیزی را که سالها، پشتِ ایما و اشاره، پنهانش کرده بودم.
من از آغاز، تو را نه برای دوست داشتن، بلکه برای جرئتِ دوست داشتن، انتخاب کرده بودم؛ برای اینکه روبهرویت بایستم و بگویم:
«از من نخواه عادی باشم، وقتی نگاهت نرمالترین قانون...
نزدیک شدهای، آنقدر که صدای قدمهایت را از میان واژههایی که نمینویسم، میشنوم.
اما هنوز نگاهت را ندیدهام…
نه چون دوری، چون دارم یاد میگیرم چطور بدون ترس، روبهرویت بایستم.
بعضی حضورها، اولینبار که اتفاق میافتند، صدایی ندارند؛ فقط حس میشوند، در لرزش آرام پلکها، در ضربان کمی کندترِ قلب،در...
پنجره را باز کردم، بیآنکه دلیل بخواهم.
نه هوا گرم بود و نه اتاق خفه، فقط دلم میخواست چیزی از بیرون بیاید…
و آمد.
نه نسیم، نه صدا، یک حس.
شبیه رد انگشتی که روی پوست بخارگرفتهی شیشه مانده باشد؛.
حس کردم چیزی فرق کرده؛ انگار بعد از سالها، یکی از گرههای کور دل باز شده باشد، با حضورِ کسی که بلد...
نه نامهای آمد، نه پیامی اما چیزی در من تکان خورد…
انگار کسی پردهی تاریکی را بیآنکه دیده شود، کنار زده باشد.
دیگر نیازی نیست اسمم را صدا بزنی؛ من صدای آمدنت را از لرزش لحظهها میفهمم، از آرام شدن تپشی که سالها بیقرار بود.
میدانم هنوز نیامدهای اما رد پایت را در سکوت واژههایی که ناخودآگاه...