نتایح جستجو

  1. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    حمید دستش را فشرد و حرفی نزد، همان لحظه هرکسی از آشپزخانه بیرون می‌آمد متوجه رفتن ارسلان می‌شد. همه سویش پرگشودند و از او خداحافظی کردند. درونم پر از بغض‌های فروخفته بود، هر از گاهی نگاه‌های دردمند ارسلان در نگاه‌های محزون و اندوه‌بار من گره می‌خورد. این عشق و این احساس لعنتی، همه‌ی ما را فرسود...
  2. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    درحالی که از بحث میان آن‌ها کلافه بودم و چاره‌ای جز سکوت و خویشتن‌داری نمی‌دیدم، پفی کردم و چشم چرخاندم، نگاهم به نگاه دردمند ارسلان گره خورد که با ناامیدی مرا می‌نگریست. همین‌که نگاهش کردم، چشم از من دزدید و با غذایش مشغول شد. سوسن گفت: -‌ فروغ، چند مجله آوردم که لباس عروسی‌های به روز را در آن...
  3. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    با دیدنم با لبخند مصممی از جا برخاست، با لبخند گرمی آن را پاسخ دادم و سلامی به او دادم. همان‌دم حمید از سه‌دری بیرون آمد، او را نادیده گرفتم و با معذرت‌خواهی کوتاهی سوی شاه‌نشین می‌رفتم تا لباسم را عوض کنم که رامین از آشپزخانه بیرون دوید و با اشتیاق به سویم پرکشید و فریاد زد: -‌ خاله‌فروغ! آمدی...
  4. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    فردین نیشخندی زد و با دست اشاره به او کرد و گفت: -‌ به گمانم حالا می‌فهمی من چه می‌کشم! با نگاه غیظ‌‌آلودی حرفش را بی پاسخ گذاشتم و با بی‌میلی سوار ماشین شدم. خاله هم شروع به خط و نشان کشیدن کرد و غرید: -‌ ذوق و شوق ما را کور کردید! از آمدن ما را پشیمان کردید! ما، پیرمرد و پیرزن، به امیدی به...
  5. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    حرفش را فروخورد و درمانده به من زل زد و گفت: -‌ هر بار خواستم واقعیت را به تو بگویم، از همین قضاوت بی‌رحمانه‌ات ترسیدم. دیروز آمده‌بودم تا واقعیت را به تو بگویم اما مرا در شرایط سختی گذاشتی و ناچارم کردی به چیزی اعتراف کنم که حقیقت نبود. اگر تا به حال ل*ب باز نکردم و آن را نگفتم به خاطر این بود...
  6. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    پاورچین‌پاورچین سوی کیفم رفتم، تنها صدای سرفه‌های او بود که از سه‌دری می‌آمد و سکوت تاریک و سنگین کلاه‌فرنگی را می‌شکست. عکس‌هایش و آلبومم را برداشتم و به سوی باغ رفتم. به پشت کلاه‌فرنگی خزیدم. دسته‌ای از چوب‌های هرس شده را که فردین در آنجا تلنبار کرده‌بود را برداشتم و آتشی به پا کردم. غمگین و...
  7. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    با صدای سوسن به خودم آمدم و چشمان ترم را به او دوختم. خودم را جمع و جور کردم که سوسن گفت: -‌ خانواده‌ی بسیار خوبی بودند، خدا کند که وصلت سر بگیرد و خان‌داداشم از این سردرگمی در بیاید. لبخندی در پاسخش زدم و گفتم: -‌ ‌زری مثل جواهر است، من هم از صمیم قلب می‌خواهم که خیرشان در با هم بودن، باشد...
  8. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    با صدای سوسن به خودم آمدم و چشمان ترم را به او دوختم. خودم را جمع و جور کردم که سوسن گفت: -‌ خانواده‌ی بسیار خوبی بودند، خدا کند که وصلت سر بگیرد و خان‌داداشم از این سردرگمی در بیاید. لبخندی در پاسخش زدم و گفتم: -‌ ‌زری مثل جواهر است، من هم از صمیم قلب می‌خواهم که خیرشان در با هم بودن، باشد...
  9. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    صدای اذان در فضا طنین انداخت، از زری جدا شدم و ترجیح دادم مسیرم را پیاده تا خانه گز کنم. هنوز آمادگی روبه‌رو شدن با حمید را نداشتم. به خانه که رسیدم، به فرحزاد زنگ زدم و اطلاع دادم به خانه رفتم. اولش با غرولندهای خاله مواجه شدم اما بالاخره قانع شد و از زری پرسید که جوابش چه بود؟! گفتم باید به...
  10. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    -‌ بعداً یکدیگر را می‌شناسید، مهم این است که ظاهرش در نظر اول به دلت خوش آمده باشد. کلافه دست در جیب شلوارش فرو برو و چهره برگرداند، با سماجت گفتم: -‌ چی شد؟ با ناراحتی به من زل زد و گفت: -‌ فروغ، تو که می‌دانی من چه زندگی داشتم. من بچه‌دار نمی‌شوم! کدام زنی با آن موافقت می‌کند؟ عزیز و آقاجان...
  11. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    ل*ب گزید و گفت: -‌ دخترم! می‌خواهی لج کنی؟ شما دوتا که از هم نمی‌توانید جدا شوید، فقط غصه‌‌اش را در دل من می‌گذارید. ل*ب فشردم و گفتم: -‌ نگران من نباشید خودم این مسئله را حل می‌کنم. -‌ زودتر! ما باید تا اینجا هستیم مجلستان را بگیریم. -‌ هنوز هم می‌گویم ما قصد گرفتن مجلس نداریم. او هم که حال و...
  12. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    خاله با دیدنم پرگشود. مرا در آغو*ش گرفت و گفت: -‌ باز کجا مانده بودی فروغ؟! رامین، مادرجان تو چرا برگشتی؟ رامین گفت: -‌ خاله فروغ قول داده فرداشب مرا به رستوران ببرد. خاله دست نوازشی بر سر او کشید و رامین به دنبال شیطنت‌هایش رفت. رو به من گفت: -‌ چرا مرخصی نگرفتی؟ نفس عمیقی کشیدم و گفتم: -‌...
  13. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    آنقدر که وقتی به خانه‌ام رسیدم، رمقی در تنم نمانده‌بود. دستانم از فرط سرما سرخ شده بودند و توان باز کردن در را نداشتم. زنگ در را زدم اما کسی در را به رویم نگشود، به گمانم زینب‌خانم هم خانه نبود. به سختی در را باز کردم و به درون خانه خزیدم. صدای هق‌هق‌های غریبانه‌ام سکوت فضای خانه را در هم شکست...
  14. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    نتوانست در مقابل قورت دادن سرفه‌هایش مقاومت کند، بعد چند سرفه‌ی طولانی از زیر دندان‌های به هم چسبیده با خشم غرید: -‌ درست است، من زن دارم. طاهره زن من است. همین را می‌خواهی بشنوی فروغ! بله، من زن دارم! گویی جهان با جاه و جلالش بر سرم ویران شد. یک لحظه دنیا مقابل چشمانم سیاه شد، نزدیک بود فرو...
  15. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    درحالی که در دلم غوغایی بود و ذهنم پر از آشوب بود، گفتم: -‌ باید بیاید، خبر ندارد با شما آمدم. تمام راه حرف‌های حاجیه‌خانم به اعصابم سوزن می‌زد، تا جایی که داشتم کنترلم را از دست می‌دادم و دلم می‌خواست از دست هر آنچه این روزها مرا به ستوه آورده، فریاد بلندی بر سرش می‌کشیدم و می‌خواستم زبانش را...
  16. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    به طرف آشپزخانه رفتم و کارتن‌های خالی را پیش کشیدم، مشغول جمع کردن ظروف آشپزخانه و بسته‌بندی آن شدم. تمام سرم پر شده‌بود از اینکه از اینجا به کجا بگریزم؟ آیا می‌توانم از این عشق بگریزم؟ بعد از او چطور زنده بمانم؟ چطور شب را به روز و روز را به شب برسانم؟ آن روزها که زنده ماندم فقط به خاطر او بود،...
  17. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    دردمند گفت: -‌ من هیچ‌گاه به تو دروغ نگفتم. در چهره‌هایمان درد و عجز فریاد می‌کشید، در نگاه‌هایمان هم گلایه موج می‌زد. زهرخند تلخی لبهایم را کش و قوس داد و گفتم: می‌خواهی حرفت را باور کنم؟! باشد! پس امروز عصر بیا و این حرفت دوباره جایی که می‌گویم، اعتراف کن! حالا که مدرکی نداری من آن را پیدا...
  18. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    با صدای سوسن به خودم آمدم که نگران مقابلم ایستاده و به چهره‌ی ماتم گرفته‌ام زل زده‌بود و گفت: -‌ چه شده فروغ؟! رنگ لبت سفید شده، چه اتفاقی افتاده؟ بی‌آنکه جوابش را بدهم، پریشان از کنارش گذشتم و او مرا صدا زد. از آشپزخانه بیرون رفتم و به سوی شاه‌نشین رفتم. پله‌ها را سراسیمه بالا رفتم و خودم را به...
  19. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    از شدت درد چین به پیشانی انداخت و شکمش را فشرد و خمیده سرفه زد، یک گام بی‌قرار جلو آمد و بریده‌بریده در میان سرفه‌هایش گفت: -‌ بین ما... هیچ‌چیز... نیست فروغ، به ارواح... خاک... آقایم که از هر کسی... برایم عزیزتر... است قسم می‌خورم. خشم در نگاهم شعله کشید و درمانده گفتم: -‌ دیگر به تو اعتماد...
  20. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    گویی بنزین به رویم پاشیدند، گر گرفتم و به راه رفتنم ادامه دادم. چون می‌دانستم با آن حال و اوضاع نمی‌تواند بدود، از سرعتم کاستم و از لابه‌لای درخت‌ها گذشتم. سرفه‌هایش شدت گرفتند نمی‌دانم چطور به یک‌باره چون پلنگ خشمگینی از روبه‌رویم درآمد، درحالی که نفس‌نفس می‌زد و سرفه امانش نمی‌داد. شوکه سرجایم...
عقب
بالا پایین