نتایح جستجو

  1. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    خاله با بدبینی پرسید: -‌ چرا طلاق گرفته است؟ -‌ شوهرش اهل زندگی نبود و مرد چشم چران و هوس‌بازی بوده، آن‌طور که تعریف می‌کرد، از لحاظ خانوادگی هم در تناسب نبودند. از زندگی با او سختی‌های زیادی کشیده‌بود، دفعه‌ی آخر آنقدر کتکش زده‌بود که دستش شکسته‌بود، برادر بزرگترش که چندماهی است شهید شده، یکسال...
  2. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    با ناراحتی غریدم: -‌ چرا متوجه نیستید؟! شش‌ سال پیش به او هشدار داده‌بودم در احزاب انقلابی نباشد وگرنه در دام پدرم می‌افتد، اما به حرفم گوش نکرد، حالا هم خیال نکنید این مسئله را با زندگی مشترک حل می‌شود. او همان مرد خودخواه است و باز هم مرا در این دنیا یکه و تنها می‌گذارد. من او را نمی‌خواهم این...
  3. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    چشمان سوسن و خاله از حرف تلخ و تندم گرد شد و خاله با ناراحتی گفت: -‌ آخر چه چیزی موجب شده انقدر ناراحت باشی؟ فراموش کردی که حتی زنده بودنش هم آرزویت بود؟! چرا کامتان را تلخ می‌کنید. نفسم را دوباره به شکل آه بیرون دادم و گفتم: -‌ به خاطر جبهه رفتن او بود، او هنوز هم همان حمید است و تغییر نکرده،...
  4. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    رامین آنقدر شلوغ می‌کرد که خاله کلافه شد و برای اینکه او را دست به سر کنم، ناچار حسین و حسن را صدا کردم و از آن‌ها خواستم که قدری رامین را مشغول کنند. مقابل خاله که نشستم گفتم: -‌ چه شده؟! خاله جرعه‌ای چای نوشید و گفت: -‌ فروغ‌جان، اگرچه من مادر تو نیستم اما تو از شیر من خوردی و خودم می‌دانم که...
  5. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    دیگر نمی‌دانستم چطور آن‌ها را قانع کنم که مرا تنها بگذارند. درحالی که درمانده بودم به فردین نگریستم، فردین سری تکان داد و گفت: -‌ پس بقیه را چه کنیم؟ خاله گفت: -‌ امشب را بی‌ما سر کنید! من دلم رضا نمی‌دهد فروغ تنها باشد، دیر زمانی از او دور بودم، می‌خواهم پیش جگر گوشه‌ی خواهرم بمانم. درحالی که...
  6. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    به ماتمکده‌ی خودم که برگشتم. پاهایم دیگر نای راه رفتن نداشتند. روی زمین ولو شدم و عکس او را در دستم گرفتم و به چهره‌اش زل زدم. سال‌ها رویای او را داشتم، سال‌ها در رویای با او بودن زندگی کردم و به سختی زنده ماندم، درست دو قدم مانده به وصال باز دنیایم زیر و رو شد و عشقش چهره‌ی بی‌ریختش را به رخم...
  7. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    گویا دنیا را چون پتک کردند و بر سرم می‌کوبیدند، گفتم: -‌ نمی‌دانم! او که آتشش شعله گرفته بود گفت: -‌ بیچاره زنش پرستار یک زن پیر است و این مرد اینطوری مزدش را کف دست او گذاشته، هزاران بار به طاهره‌خانم گفتم نکند! مرد جماعت صفت ندارد. بفرما شلوارش دوتا شد! همین چند وقت پیش از جبهه آمده‌بود،...
  8. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    با صدایی که می‌لرزید گفتم: -‌ شما حاجیه‌خانم هستید؟ نگاه پر سوال خود را به من دوخت و گفت: -‌ بله! -‌ می‌شود جلوی در بیایید با شما کار دارم. او مردد پنجره را بست و تا زمانی که به جلوی در بیاید گویی قرنی بر من گذشت. لنگه‌ی در که از هم باز شد او را از نزدیک دیدم، زن مسنی بود که با چادر گل‌گلی صورتش...
  9. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    ل*ب با حرص به هم فشرد و گفت: -‌ نمی‌توانم ثابت کنم، من مدرکی برای این ندارم که به تو ثابت کنم. زهرخندی به ل*ب نشاندم و گفتم: -‌ پس خیال مرا از سرت بنداز. روی برگرداندم که بروم، بازویم را در چنگ گرفت و با سرفه‌هایش بریده‌بریده گفت: -‌ تو... تنها زن من... هستی فروغ! تنها زنی که در زندگی‌ام بود تو...
  10. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    با خشم دستش را پس زدم و حلقه از دستش به روی زمین افتاد. درحالی که چون مار زخمی به خودم می‌پیچیدم گفتم: -‌ باور می‌کنم حمید! چون تو نه تنها زن داری، حتی یک بچه چهارساله داری! خودم آن‌ها را دیدم. حتی نامشان را هم می‌دانم، اسم همسرت طاهره و اسم پسرت محمد است، حتی آن خانه‌ای که دم از بمباران شدنش را...
  11. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    سر ظهر بود که به کلاه‌فرنگی رسیدم، سرفه‌های بی‌امان حمید روح همه را می‌خراشید. ناچار با فردین او را به سه دری برای استراحت بردیم، فردین ماسک اکسیژن را روی صورتش گذاشت و شیر اکسیژن را باز کرد، کناری دست به سینه ایستادم و با چهره‌ای عبوس، به ناچار برای وقت تلف کردن و گمراه کردن خاله و عمورحیم آنجا...
  12. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    ل*ب فشردم و حرفی نزدم، که گفت: -‌ حالا سر چه چیزی از هم دلخور هستید؟ سکوت طولانی کردم که گفت: -‌ ای بابا فروغ! من و تو که چیز پنهانی از هم نداریم. به دروغ گفتم: -‌ سر جبهه رفتن او دلخورم، رفت و چوبش را خورد. -‌ اینطوری که ایرج می‌گفت، دیگر به راحتی نمی‌تواند به جبهه برود. حداقل شش‌ماه تا یک‌سال...
  13. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    زهرخندی به ل*ب راندم و با لحنی پر از کنایه گفتم: -‌ شاید ظاهرم جوان است اما درونم پای این زندگی پیر شد. نگاه تلخ و دلخورم روی صورت حمید ماند، نگاه از من گرفت و گفت: -‌ فعلاً زمان مناسبی برای صحبت درباره‌ی این مسائل نیست. من و فروغ در زمان مناسبی تصمیم آن را می‌گیریم. عمورحیم غرید: -‌ تا ما اینجا...
  14. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    خشم در نگاه حمید شعله انداخت و در پی سخن ناسنجیده‌ی من سکوتی بر سر میز حکم‌فرما شد که ارسلان پیش‌دستی کرد و گفت: -‌ البته که مصاحبت با شما عزیزان و دوستان مایه سعادت و افتخار من است اما من با این شهر غریبه نیستم و از تنهایی لذت می‌برم. سوسن گوشه‌ی لبش را گزید و نیم‌نگاهی به من و سپس حمید کرد و...
  15. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    لحن معترض حمید، همه را به سکوت واداشت. خاله نیم‌نگاه معناداری به من کرد اما خودم را به آن راه زدم. عمورحیم از حرف او استقبال کرد و گفت: -‌ بهتر است سر میز کنار ما باشد. خاله با نگاه معناداری گفت: -‌ پس فروغ‌جان حمید را کمک کن، شکمش هنوز زخم است و نباید هنگام راه رفتن به آن فشار بیاورد. ل*ب فشردم...
  16. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    از کنارش گذشتم، بی‌هیچ‌ حرفی خودش را به من رساند و در کلاه‌فرنگی را باز کرد، با تشکری داخل شدم و او هم داخل شد. همین که وارد شدم در بدو ورود، حمید را بی‌قرار در وسط سالن دیدم که نگاه دلگیرمان با هم تلاقی کرد. با دیدن ارسلان در کنارم صورتش از ناراحتی سرخ شد. چند ثانیه نگاهمان سوی هم بود. از...
  17. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    به کلاه‌فرنگی رسیدیم، برای اینکه آثار گریه از صورتم محو شود، در باغ تعلل کردم اما حال و هوای دلم بارانی بود. هر چه آن بغض لعنتی را قورت می‌دادم باز گلوگیرم می‌کرد، روی سینه‌ام گویا تخته سنگ گرانی گذاشته بودند و فشار می‌دادند. عشق او چون کابوس دهشتناکی بود که آرزو می‌کردم که ای کاش مرهم بیداری...
  18. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    -‌ فروغ، آدرس آن زن را به من هم بده تا سراغش بروم و ماجرا را بفهمم، حتم دارم موضوع چیز دیگری است. -‌ می‌خواهی آن بیچاره را هم خانه خراب کنی؟ تهش هم به همان چیزی می‌رسی که من رسیدم. با ناراحتی غرید: -‌ پس چرا انکار می‌کند؟! اگر زن داشت چرا وقتی در بیمارستان بود کسی سراغش را نگرفت؟ -‌ پیش من که...
  19. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    با کنجکاوی چشم به او دوختم و گفتم: -‌ خب؟ چی گفت؟ -‌ عکس‌العملی نشان نداد و خونسرد گفت من زن ندارم، هر که می‌خواهد باور کند هرکَس هم می‌خواهد نکند. نفسم را با تمسخر بیرون راندم و گفتم: -‌ طوری گفتی ته توی ماجرا را درمی‌آوری گفتم لابد می‌خواهی خون به پا کنی! رفتی و از خودش پرسیدی انتظار داری جواب...
  20. ژولیت

    برگزیده رمان خاطرات وارونه | نویسنده فاطمه ترکمان

    -‌ وقتی که عازم جبهه بود، برای بدرقه‌اش رفتم اما آن‌ها زودتر از من رسیده‌بودند و من تصادفی آن‌ها را دیدم. کلافه دستی به موهایش کشید و ماشین را به حرکت درآورد و گفت: -‌ کجا هستند؟ باید به آنجا برویم. -‌ این وقت شب؟! دیوانه شدی؟! -‌ من مطمئنم تو اشتباه کردی. بینی‌ام را بالا کشیدم و بی رمق سرم را...
عقب
بالا پایین