همین که از ماشین پیاده شدیم همهی سرها به طرفمون چرخید و چشماشون میخ ما سه تا دختر شد.
اصلا حرفی نمیمونه?
خواننده چطور میخواد این حد از خوشگلی رو تصور کنه؟:facepalm:
یعنی یه بچه مذهبی تو اون دانشگاه کوفتی نبود که همه چشما میخ اینا شد؟:sisi3:
مگه حورین؟?
- نازنینننننن هوی گوسفند چطور پتوری متوری؟
دیالوگ یه بازیگر تو شب تولدش بین اونهمه مهمون :facepalm: من اصلا درخواست دیدار با نویسنده رو دارم:aiwan_light_dash2:
عاقا یه رمان بود پدر و مادر دختره میرن مسافرت دختره برای چندوقتی که پدر و مادرش از مسافرت برگردن میره خونه خالهش بعد تو اون مدت عاشق پسرخالهش میشه و همینطور پسرخالهش عاشق دختره
یه سوالی خیلی ذهنمو مشغول کرده! آیا تاحالا دختر و پسره همو ندیده بودن که تو این مدت کوتاه تازه عاشق هم شدن؟ :sisi3...
وارد مغازه شدیم، فروشنده یه پسر جوون بود و ب محض وارد شدنمون با چشماش داشت قورتم میداد، امیر ( مثلا پسری ک باهاشه) یه نگاه بد بهش انداخت ک یکم خودش رو جمع و جور کرد.
چه حکمتیه همهی فروشندههای لباس زنانه مرد و پسرن؟ :facepalm: