به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

نتایح جستجو

  1. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    نگارا، از وصال خود مرا تا کی جدا داری؟ چو شادم می‌توانی داشت، غمگینم چرا داری؟ چه دلداری؟ که هر لحظه دلم از غم به جان آری چه غم خواری؟ که هر ساعت تنم را در بلا داری به کام دشمنم داری و گویی: دوست می‌دارم چگونه دوستی باشد، که جانم در عنا داری؟ چه دانم؟ تا چه اجر آرم من مسکین بجای تو که گر گردم...
  2. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم تا درخت دوستی کی بر دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم گفت و گو آیین درویشی نبود ورنه با تو ماجراها داشتیم شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما خطا کردیم و صلح انگاشتیم
  3. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    بر سر آتش تو سوختم و دود نکرد آب بر آتش تو ریختم و سود نکرد آزمودم دل خود را به هزاران شیوه هیچ چیزش به جز از وصل تو خشنود نکرد
  4. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    در هوایت بی‌قرارم روز و شب سر ز پایت برندارم روز و شب روز و شب را همچو خود مجنون کنم روز و شب را کی گذارم روز و شب جان و دل از عاشقان می‌خواستند جان و دل را می‌سپارم روز و شب تا نیابم آنچه در مغز منست یک زمانی سر نخارم روز و شب تا که عشقت مطربی آغاز کرد گاه چنگم گاه تارم روز و شب می‌زنی تو...
  5. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    حتما کسی را تازگی ها در نظر داری لابد به غیر از من کسی را زیر سر داری دیگر سراغی از دل تنگم نمی گیری با اینکه از حال پریشانم خبر داری بی طاقتی این روزها جایی دلت گیر است بو برده ام از شهر من قصد سفر داری بو برده ام از عطر مشکوک تنت شب ها جایی دگر عشقی دگر یاری دگر داری سردی زمستانی در این...
  6. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    ای عشق بیا دوباره فریاد شویم از این همه غم دوباره آزاد شویم یک بوسه و یک جام در آغو*ش سحر برداشته و در دل شب شاد شویم از ناله و از اشک به جایی نرسیم کاری بکنیم دوباره آباد شویم
  7. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    شد ز غمت خانه سودا دلم در طلبت رفت به هر جا دلم در طلب زهره رخ ماه رو می نگرد جانب بالا دلم فرش غمش گشتم و آخر ز بخت رفت بر این سقف مصفا دلم آه که امروز دلم را چه شد دوش چه گفته است کسی با دلم از طلب گوهر گویای عشق موج زند موج چو دریا دلم روز شد و چادر شب می درد در پی آن عیش و تماشا دلم از...
  8. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    دنیای دنی پر هوس را چه کنی آلوده هر ناکس و کس را چه کنی آن یار طلب کن که تو را باشد و بس معشوقه صد هزار کس را چه کنی
  9. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    ای بی خبر از محنت روز افزونم دانم که ندانی از جدایی چونم باز آی که سرگشته تر از فرهادم دریاب که دیوانه تر از مجنونم
  10. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    نازنین آمد و دستی به دل ما زد و رفت پرده ی خلوت این غمکده بالا زد و رفت کنج تنهایی… ما را به خیالی خوش کرد خواب خورشید به چشم شب یلدا زد و رفت درد بی عشقی ما دید و دریغش آمد آتش شوق درین جان شکیبا زد و رفت خرمن سوخته ی ما به چه کارش می خورد که چو برق آمد و در خشک و تر ما زد و رفت
  11. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    به خداحافظی تلخ تو سوگند نشد که تو رفتی و دلم ثانیه‌ ای بند نشد ل*ب تو میوه ممنوع ولی ل*ب‌ هایم هرچه از طعم ل*ب سرخ تو دل کند نشد بی قرار توام و در دل تنگم گله‌ هاست آه بی‌ تاب شدن عادت کم حوصله‌ هاست با چراغی همه جا گشتم و گشتم در شهر هیچ‌ کس هیچ‌ کس این‌جا به تو مانند نشد
  12. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم دیدی که من با این دل بی آرزو عاشق شدم با آن همه آزادگی، بر زلف او عاشق شدم ای وای اگر صیاد من غافل شود از یاد من قدرم نداند فریاد اگر، از کوی خود وز رشته گیسوی خود بازم رهاند. دیدی که رسوا شد دلم غرق تمنا شد دلم در پیش بی دردان چرا؟ فریاد بی حاصل کنم گر شکوه...
  13. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنم دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
  14. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    تا بوی گل یاس پراکند به باد عطر تن چون یاس توام آمد یاد باد آمد و بوی دوست آورد بیاد یکبار دگر دل مرا داد به باد
  15. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    سر ز بالین به چه امید برآرم سحری که در آن روز نبینم رخت ای رشک پری آه از آن شب که نگیری خبر از من در خواب وای از آن روز که من از تو نگیرم خبری
  16. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺎﻋﺖ ﺻﻔﺮ ﻭ ﻣﻦ ﻭ ﺧﯿﺎﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﻣﻦ ﮐﻪ ﮔﻢ ﺷﺪﻩ ﺍﻡ ﻻ ﺑﻼﯼ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﻫﺎ ﺩﻭﺑﺎﺭﻩ ﺳﺎﻋﺖ ﺻﻔﺮ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻐﺾ ﻣﻦ ﺗﺮﮎ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﺧﻮﺷﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﻫﺎ
  17. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    ای یاد تو در ظلمت شب همسفر من وی نام تو روشنگر شام و سحر من جز نقش تو نقشی نبود در نظر من شب ها منم و عشق تو و چشم تر من
  18. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    در سایه های اشک تو تصویر میشوم با واژه های شعر تو تعبیر میشوم با آخرین نگاه دو چشم جوان تو من قطره قطره میچکم و پیر میشوم خبری نیست خیاطی می کنم آسمان را به زمین می دوزم و چشم هایم را به در خدا می داند دلم را چند بار کوک زدم که این چنین دل تنگم
  19. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    خنده ام میگیرد وقتی پس از مدت ها بی خبری می گویی دلم برایت تنگ است یا مرا به بازی گرفته ای یا معنی وا ژه هایت را خوب نمی دانی دلتنگی ارزانی خودت
  20. M

    شعر ~شب‌های دلتنگی~

    کاش می شد هیچ کس تنها نبود کاش می شد دیدنت رویا نبود گفته بودی باتو می مانم ولی رفتی و گفتی که اینجا جا نبود سالیان سال تنها مانده ام شاید این رفتن سزای من نبود من دعا کردم برای بازگشت دست های تو ولی بالا نبود باز هم گفتی که فردا می رسی کاش روز دیدنت فردا نبود
بالا