کاش ادمها قبل از اینکه
رنگ دوست داشتنشان عوض شود
میشد انها را لابه لای روز های اول اشنائی خشک کرد
اینکه خاطره میسازند
و بعد نقاب از چهره بر میدارند
پای تمام دوست داشتنی ها را برای طرف مقابلشان
قلم میکنند
من دلم روشن است
روزی تو از راه میرسی
و کوچه ها بوی عطر تو را میگیرد
دیوار ها گل میدهند
پنجره ها عاشق میشوند
و خانه ام خوشبخت
ان روز برای تمام خستگی هایم
یک صندلی روبروی تو کافیست
گاهی نمیدانی دلگیری یا دلتنگ
خسته ای یا بی تاب
خشمگینی یا بی قرار
فقط میدانی این حالت را دوست
نداری که نداری...
و نمیدانی برای رهایی از این حال بی قرار
باید چه کنی
به کجا چنگ بزنی
یقه ی کدام آدم را بگیری
گاهی نمیدانی که نمیدانی....