به کافه نویسندگان خوش آمدید

با خواندن و نوشتن رشد کنید و به آینده متفاوتی فکر کنید.در کوچه پس کوچه‌های هفت شهر نوشتن با ما باشید

نتایح جستجو

  1. Nargess86

    در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه

    سبحان عاشق فردی که در آمریکا زندگی می‌کرد، شده بود و برای همان مرا به عنوان خواهر خود خطاب نموده بود. او هیچ‌گاه مرا در کنج تنهایی خود درک نمی‌کرد. هیچ‌گاه! صدای تگرگ آن‌هم در شیشه‌های پنجره، مرا به خود آورد که سبحان دارد مرا در این لانه‌ی تنهایی‌ام ترک می‌کند. قلبم از شنیدن این حرف به درد...
  2. Nargess86

    در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه

    سرم را به علامت نفی تکان دادم و گفتم: - سبحان، تو نمی‌دونی بابا قراره چه بلایی سرم بیاره؛ نه تو نمی‌دونی. همان‌طور که سرم را برایش تکان می‌دادم، این کلمه را مجدد تکرار می‌کردم. جلوتر آمد و روبه‌رویم قرار گرفت. - هیما، قرار نیست که من پشتت باشم. خودت باید از پس تنهایی‌هات بربیای. من می‌خوام برای...
  3. Nargess86

    در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه

    در دلم پوزخندی زدم. او فقط به فکر منافع خودش بود. می‌خواست به من بگوید که هیما دیگر بس است، لج و لجبازی را کنار بگذار و با آرمان ازدواج کن؛ اما نمی‌دانست که این هیمایی که روبه‌روی او است، از دست‌اش خسته شده است و دیگر حتی برای جواب دادن‌اش با او نمی‌خواهد یک کلام سخن بگوید. با انگشت چپ‌اش، مویی...
  4. Nargess86

    در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه

    (فصل اول) - خر نشو هیما! آرمان عاشقت شده. بیا با این ازدواج موافقت کن و ما رو هم راحت کن. یک قطره اشک از لایه‌ی چشمانم غلتید و روی میز چوبی مخصوص کامپیوترم ریخت. از فردی متنفر بودم که همیشه چاپلوسی پدرم را می‌کند. آرمان فردی بود که همیشه برای به دست آوردن‌ام، خود را برای پدرم چاپلوسی کرده است...
  5. Nargess86

    اطلاعیه درخواست تگ انحصاری برای رمان | تالار رمان

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-talazom-sydh-nrgs-mrady-khanqah.39108/ سلام درخواست تگ انحصاری رو داشتم
  6. Nargess86

    تگ فرعی تگ فرعی | رمان تلازم

    فقط میشه لینکش رو بدی؟
  7. Nargess86

    تگ فرعی تگ فرعی | رمان تلازم

    الان درخواست تگ انحصاری بدم یا نه؟
  8. Nargess86

    درحال پیشرفت رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    سیمین خانم رویش نمی‌شد که زبان باز کند تا بلکه ماجرای مهنا را بگوید؛ اما باید اکنون مهنا را نجات بدهد. لبخند تصنعی در لبانش زد و گفت: - الآن میام سهیلا جان. سهیلا خانم کمی به شک و دودلی ماند؛ ولی چشم‌هایش را کوچک کرد و نیز با شانه‌ای بالا داده، سرکی به غذاهای امشب کشید. فکر می‌کرد کارهای سیمین...
  9. Nargess86

    درحال پیشرفت رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    عمویش از جای خود برخاست و به سوی حیاط به راه افتاد. مهسا و شوهرش آقا مهدی داشتند با یک‌دیگر صحبت می‌کردند و حواس‌شان از شهاب و مهنا پرت بود. مهنا دردش دیگر برای او طاقت‌فرسا بود و انگاری که مانند یک سنگ در بدن او باشد، این درد را نمی‌توانست تحمل نماید. به یک‌باره از روی مبل برخاست و به چهره‌ای...
  10. Nargess86

    در حال تایپ رمان در ریسمان اقیانوس | سیده نرگس مرادی خانقاه

    نام رمان: در ریسمان اقیانوس. ژانر: عاشقانه. نویسنده: سیده نرگس مرادی خانقاه. خلاصه: غرق شده‌ام در اقیانوسی که هرلحظه وجودش ننگین‌تر و منفورتر می‌شود. مرا در اقیانوسی غرق کرده‌اند که در دل آن‌ها، اقیانوسی عمیق و تنگنا دیده می‌شود. عاشق فردی بودم که روزی مرا خواهر خود خوانده بود؛ اما مرا با...
  11. Nargess86

    مسابقه ✍️مسـابقه قـ🖋️ـلم [دروغ سیزده]

    ببخشید دروغ سیزده یعنی چی؟
  12. Nargess86

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅(منقضی شده)

    https://forum.cafewriters.xyz/threads/rman-ghrq-shdh-dr-dl-qyanvs-sydh-nrgs-mrady-khanqah.39679/ سلام درخواست تایید رمانم رو داشتم
  13. Nargess86

    اطلاعیه ✅درخواست تایید رمان✅(منقضی شده)

    <div class="js-xf-embed" data-url="https://forum.cafewriters.xyz" data-content="thread-39679"></div><script defer src="https://forum.cafewriters.xyz/js/xf/external_embed.js?_v=7313ab79"></script> سلام درخواست تایید رمانم رو داشتم
  14. Nargess86

    درحال پیشرفت رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    بی‌خیال دلشوره‌اش شد و در حیاط را باز کرد و آن را بست. سوار ماشین‌اش شد و آهنگی از ضبط خود پلی کرد. - یه ساعتی که خوابه یه یادگاری که لابه‌لای برگای کتابه یه علامت سوْال هنوزم بی‌جوابه برمی‌گردی یا نه؟ نزدیک؛ اما دورم تو این شب سرد دنبال یه روزنه‌ی نورم برمی‌گردی یا نه؟ عشق تو با من رفیقه مرحم...
  15. Nargess86

    درحال پیشرفت رمان تَلازُم | سیده نرگس مرادی خانقاه

    مهنا با تعجب از آغو*ش شیما بیرون آمد و نیز به پشت‌سر خود بازگشت و به دکتری که در جلوی آن لبخند تصنعی در ل*ب‌هایش زده بود، خیره شد. شیما سلام داد؛ ولی مهنا با کمی مکث کردن سلامی به آن مرد داد. مرد هم در جواب‌شان فقط یک سلام و یک‌ سر تکان‌دادن اکتفا کرد و از کنار مهنا و شیما گذر کرد. شیما با تعجب...
  16. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    دستانش گرم بود. تپش‌های قلبم تندتند می‌زد... رقص‌شان تازگی‌ها شروع شده بود. سعی کردم بیخیال باشم؛ اما لرزش‌های دستانم نمی‌گذاشتند و هی بر من استرس به پا می‌کردند. پنبه را برداشتم و روی سطح عمیق زخمش گذاشتم. باند را برداشتم و روی زخمش پیچاندم. چشمانم را عمیق بستم تا بلکه دستانم به دستانش برنخورد...
بالا