نتایح جستجو

  1. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    چشمانش را ریز کرد: - نه؛ اما می‌دونستی تو اولین دختری هستی که دارم باهات راحت حرف می‌زنم و اسمت رو صدا می‌زنم؟ صدای قلبم که در حال اوج بود را شنیدم. - منظورت چیه؟ لبخندی زد: - یعنی این‌که من تا حالا با هیچ دختری نه خندیدم و نه راحت اسمشو صدا زدم. - آهان! عینکم در حال افتادن بود. آن را کشیدم...
  2. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    پایین رفتم. سهیل و محمد منتظر من بودند. محمد با تعجب نگاهم کرد. - عینکی هم بودی و ما خبر نداشتیم؟ خندیدم: - از بچگی عینکی بودم. این چند روز عینک نزدم؛ برای همین فکر کردی من عینکی نیستم. با قیافه‌ای گرفته گفت: - فکر کنم. سهیل عینک دودی‌اش را به چشم زد. - لطفاً سوار شید که عطیه یک ساعته داره زنگ...
  3. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    محمد بی‌خیال روی صندلی آشپزخانه نشسته بود. سهیل هم چیزی نگفت و به قیافه محمد خیره شد. روی پله‌ها می‌نشینم و چشمانم را می‌بندم. همه‌جا را سکوت فرا گرفته است. حالت تهوع گرفته‌ام. خسته بودم از همه‌شان. با صدای سهیل به خود می‌آیم: - داداش مطمئنی که نمیای من می‌خوام برم. محمد عصبی گفت: - میام...
  4. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    تیمسار در حالی که مرا نگاه می‌کرد، با عصبانیت داد زد: - شما دو تا احمق چی‌کار می‌کنین؟ سهیل لبخند سرسری زد‌: - هیچی قربان. بعد با آرنجش محکم به پهلوی محمد کوباند. صدای آخ محمد را شنیدم: - خیلی... بی‌شعوری... حالا چرا می‌زنی؟ سهیل هیچی نگفت و با لبانی آویزان به تیمسار خیره می‌شود. تیمسار یک‌هو...
  5. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    شانه‌ام را بالا دادم: - نمی‌دونم جناب تیمسار. با خودش زمزمه کرد: - هکر بشی برام تعجبه. نفس عمیقی کشید: - چرا برگشتی ایران؟ - برای این‌ که قاتل پدربزرگمو پیدا کنم؛ چون بهش مدیونم. اون قبل مردنش زمینی رو به نامم کرد و گفت سر این زمین خیلی دعواست. تعجب کرد: - چی؟ دعواست؟ بین بچه‌ها اختلافه؟ سرم...
  6. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    فریاد می‌زنم: - یکیش هم خودتی اینو بفهم. قبلاً که تو فرانسه بودم کی نگرانم بود؟ تو؟ مامان؟ هه! امکان نداشت همچین کسانی نگران من باشن. منو به زور فرستادین فرانسه تا اون‌جا درس پزشکیم رو بگیرم نه یک هکر یا یک گیتار زن شَم. من درسمو داخل کشورم دوست داشتم ادامه بدم؛ اما حالا چی؟ دیگه نمی‌خوام چیزی...
  7. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    به حرفم گوش داد: - قربان خیلی عجیبه که این قاتل‌ وسایل‌هاشو جا می‌ذاره اما اثری از خودش نیست. پوزخندی می‌زنم: - دقیقاً! من دیگه برم. هروقت اطلاعات موتورشو زدی بهم خبر بده. - چشم قربان؛ فقط این نیم ساعت وقت می‌بره... . سرم را به فهماندن تکان می‌دهم و از اتاق خارج می‌شوم. پس قاتل پسری هم سن خودم...
  8. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    با تعجب نگاهم کرد: - شما... تمام حرفامو شنیدید؟ پلکی می‌زنم و با سر حرفش را تایید می‌نمایم: - بله... . - ببخشید که به زحمت افتادی‌ آقای‌ مبین. دوست نداشتم به او لبخندی بزنم؛ چون من غرور داشتم که اصلا نمی‌خواستم با دخترها بخندم و باهایشان شوخی کنم؛‌ اما این دختر با دخترهای دیگر فرق داشت. او...
  9. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    وارد اتاق که شدم نگاهی به دکوراسیون اتاق انداختم. همه دیوارش صورتی کم‌حال. کمدهای صورتی و سفید در کنار حمام، یک آینه دراور وسط اتاق، یک عکس خانوادگی که محمد و یک دختر؛ اما حدس می‌زدم خواهرش باشد و یک پیرزن پنجاه ساله و پیرمردی هفتاد‌ ساله، لبخندی به دوربین زده بودند. محمد لبخندی محو زده بود...
  10. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    سرم را پایین می‌اندازم. - دو تا گزینه وجود داره یا برم از داداشم و مامانم معذرت بخوام یا به کمک تو به قاتل پدربزرگم برسم. به نظرم گزینه دومی بهتر باشه... . پوزخندی در کنج لبش پدیدار شد: - بهتره به گزینه اولی اهمیت بدی خانم آیلار؛ چون من و مابقی پلیس‌ها هستیم که به این کشور خدمت بکنیم. با اخم...
  11. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    می‌ایستد و می‌‌گوید: - منم باهات میام. تعجب چشمانم گشاد می‌شود: - چی؟ - گفتم که باهات میام خونه‌تون. کلافه چشم‌هایم را می‌بندم. - ببین! حوصلتو ندارم واسه حرف‌های بی‌خودیت. برگرد برو خونه‌تون به منِ بینوا کاری نداشته باش فهمیدی؟ ناراحت سرش را پایین انداخت: - آخه منو.‌.. از خونه‌مون انداختن...
  12. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    (محمد) چشم‌هایم را که باز کردم، کمی گیج بودم؛ اما بعد به خود آمدم و به دور و برم نگاه کردم. حس کردم کسی روبه‌رویم است. نگاهش که کردم یک دختر 23 ساله روبه‌رویم بود و دست‌هایش را به هم چلپانده بود و پوزخند هم روی لبش بود. - تو چرا اومده بودی خونه پدربزرگم؟ خواستم چیزی بگویم که سریع قضاوت‌وارانه...
  13. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    فصل اول) (مسیر بُرد) (گذشته) *** (آیلار) - همین که گفتم آیلار! تو هیچ جایی نمیری... . با تشر می‌گویم: - مامان! من می‌خوام برم همین که گفتم. آیهان جلو می‌آید و خودش را سینه سپر برایم می‌کند: - ببین اگه پاهاتو از خونه بذاری بیرون من می‌دونم با تو... . با پوزخند به سمتش برمی‌گردم: - تو نمی‌تونی...
  14. Nargess86

    ضعیف رمان ساکت نمی‌نشیند | سیده نرگس مرادی خانقاه

    نام رمان : ساکت نمی‌نشیند! نام نویسنده: سیده نرگس مرادی خانقاه. ژانر رمان: عاشقانه، پلیسی. ناظر: @yasaman.Bahadory خلاصه: یک قتل می‌تواند همه را در بهت و ترس فرو ببرد. تن‌و‌بدن همه را می‌لرزاند و آن‌ها را اسیر افکارشان می‌کند؛ اما به جز یک نفر! به جز یک نفری که خودش با احساست قلبی‌اش مبارزه...
عقب
بالا پایین